Thursday, August 2, 2012

Less thinking, more drinking



الف: وقتی می‌بینی مثلاً سی سالت شده – بیشتر یا کمترش هم اصلاً مهم نیست، به جای سی هر عددی دیگری هم می‌شود گذاشت – و هنوز مثلاً ماشین نداری یا خانه نداری یا تحصیلاتت را تا آنجا که دوست داشته‌ای ادامه نداده‌ای یا به اندازه کافی سکس نداشته‌ای یا به اندازه کافی مسافرت نرفته‌ای یا تفریح نکرده‌ای یا هر چیز دیگر، بیشتر یکجور حرف خاله‌زنکی است و کسانی که این فکرها اذیتشان می‌کند بلانسبت شاید از قماش عوام‌الناسی هستند که مجموع ساعات فکر کردن و خواندن و نوشتن و دیدن و دقت کردن و فعالیت کردنشان به مراتب کمتر از ساعات شکایت کردنشان است از زندگی؛ - بدیهی است که معنا و مقصود این گزاره آن نیست که الحمدلله شرایط جوری است که اگر تلاش کنی به نتیجه می‌رسی؛ ابداً - اما چیزی که کنار آمدن با آن اگر نگوییم محال که بسیار سخت است وقتی است که می‌بینی مثلاً سی سالت شده و عجیب تنهایی. هرچه بیشتر سعی می‌کنی مثلاً در جمع‌های دوستانه باشی یا دوستان جدید از هر جنسی – موافق و مخالف- داشته باشی یا بچسبی به خانواده یا هر تقلای دیگری که می‌کنی می‌بینی بیشتر فرو رفته ای در تنهایی.
ب: همانقدر که شباهت‌ها و اشتراکات و همسانی‌ها آدم را دیوانه می‌کند تفاوت‌ها و اختلافات و ناسازگاری‌ها هم عذاب‌آورند . وقتی همه شبیه هم باشند و اختلافات – از هر نظر - به حداقل برسند دنیا تقریباً غیرقابل تحمل می‌شود – نمونه اغراق شده‌اش را در کتاب میرا می‌توان دید – از طرفی تفاوت‌ها هم همین خاصیت را دارند. وقتی می‌بینی هیچ چیز شبیه هیچ چیز نیست و در عمل هیچ گزاره ی منطقی لزوماً به گزاره منطقی دیگری ختم نمی‌شود اوضاع بهتری نیست. مثلاً ماری – در فیلمی که کمی پایین‌تر می‌بینید - که در سی و چند سالگی تنهاست لزوماً اشتباه فاحشی نداشته یا کن که همین شرایط را دارد و جری و تام که ظاهراً زندگی همراه با خوشبختیی را دارند لزوماً کار خارق‌العاده‌ای نکرده‌اند که به اینجا رسیده‌اند. همه چیز گتره‌ای است انگار – باز هم لازم است توضیح بدهم معنای این گزاره این نیست که در عمل باید هیچ نکرد -
ج: تا تنهایی را در اعماق تجربه نکرده باشی شاید ندانی و باور نکنی چگونه مثلاً پنچر شدن ماشین یا تمام شدن نمک یا بارانی بی‌وقت یا چیزهایی ازین دست می‌توانند برابری گنند با فاجعه‌هایی از قبیل آشوویتس و دارفور و خاوران و . . .
د: یکی از بدترین داوری‌های جشنوار کن به زعم من داوری چشنواره 2010 بود که فیلمی نه لزوماً عالی نخل طلا را می‌برد و فیلمی به این زیبایی بی‌نصیب می‌ماند.
ه: واقعاً نمی‌فهمم اینکه در سایت آی‌ام‌دی‌بی این فیلم را کمدی نوشته یک اشتباه مسخره است یا تفاوت‌ها در همین حد بنیادی است؟ یعنی آن‌هایی که خارج از این مملکت زندگی می‌کنند با چنین فیلمی می‌خندند؟ - تبر کوستا گاوراس را هم یادم است ذیل ژانر کمدی دسته ‌بندی کرده بودند ! - 


Another Year
محصول  2010 انگلستان
نویسنده و کارگردان: مایک لی

3 comments:

Hasti.N said...
This comment has been removed by the author.
Hasti.N said...

سلام مهرزاد جان. خوبی‌؟ امیدوارم باشی‌. امیدوارم اونقدر خوب باشی‌ که بزنی‌ تو پوز دنیا. بچه بودن خوبه، یک مامانی داشتن، که بیاد پیشت خوبه. که بیاد لوست کنه، بارات دلم بسوزونه و هی‌ مراقب باشه که کم نخوری! حالا گاهی‌ هم میشه که این دلسوزی میشه زیادی، و حوصلهٔ‌ سر ببر! اما خوب چاره یی نیست، باید همش رو یک جا خورد!!! نه، من حال نوشتن اصلا ندارم. نمیدونم چرا، اما انگار با خودم بیگانه شدم. نمی‌شناسم خودم رو. وقتی‌ هم شروع می‌کنم چیزی بنویسم خیلی‌ مصنوعی میشه. انگار سفارشی چیزی رو بنویسی‌. چه می‌دونم،، من هر از گاهی‌ اینجوری به سرم میزانه، اما خوب میشم. گاهی‌ میام نوشته آات رو می‌خونم، گاهی‌ دلم می‌سوزه از این‌همه بی‌ پناهی، گاهی‌ جلوت می‌ایستم و پرخاش می‌کنم که چرا دو پاا نمیری تو فاک زندگی‌، گاهی‌ هم شونه هام آویزون میشه بعد از خوندن پست هات. هر کی‌ یطور خله، من هم اینجوری دیگه. باز هم بگرد، اگر برنامه سفری پیدا کردی به این طرف‌ها بهم خبر بعده. خیلی‌ خوب میشه. اگر باشی‌ دهنی از زندگی‌ سرویس می‌کنیم، دیدنی‌ که تا عمر داره یادش نره. ممنون که به فکرم هستی‌. مراقب خودت باش عزیزم. قربانت. هستی‌

حوازاد said...

حالت خیلی خراب است شاهرخ

شعر نوشتیم و ترجمه گرفتی