Saturday, December 31, 2011

کائوس - 2


فیلم با جملاتی از لوییجی پیراندلو آغاز می‌شود :
"Therefore I am son of chaos, and not allegorically, but in true reality, because I was born in our countryside, located near entangled woods, named Cavusu by the inhabitants of Girgenti: a dialectical corruption of the genuine and antique Greek term kàos."—Luigi Pirandello
نگاه نکوهش‌آمیز نویسنده و فیلمساز را به فضای متوحش و تمدن‌نیافته روستایی می‌توان به وضوح دید. نگاهی نه نمادین و استعاری که آشکارا مبتنی بر واقعیت.
(Kaos (chaos
محصول 1984 ایتالیا و فرانسه
188 دقیقه رنگی، مونو
ساخته برادران تاویانی
بر اساس داستان‌هایی از لوییچی پیراندلو

تلخ همچون قرابه‌ی زهری



فیلم با صحنه‌ای شروع میشود که عده‌ای روستایی کلاغی را در آشیانه‌اش پیدا می‌کنند. کلاغی که روی تخم‌ها خوابیده است و روستاییان که می‌گیرندش و می‌بینند کلاغ ماده نیست نر است و روی تخم‌ها خوابیده است از پاها آویزانش می‌کنند و تخم‌ها را به سمتش پرتاب می‌کنند و بعد با خلاقیت وحشیانه‌ی یکی دیگر ار آنها زنگوله‌ای به گردنش بسته می‌شود و آزاد می‌شود. گفتم آزاد؟ آیا این آزادی است که با زنگوله‌ای به گردن پرواز کنی؟ سرنوشت تلخ این کلاغ همچون رنگ سیاهش بر سرزمینی که بر آن پرواز می‌کند سایه می‌افکند. در پست‌های بعدی توضیح می‌دهم چگونه
(Kaos (chaos
محصول 1984 ایتالیا و فرانسه
188 دقیقه رنگی، مونو
ساخته برادران تاویانی
بر اساس داستان‌هایی از لوییجی پیراندلو

Monday, December 26, 2011

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز


هرچه فکر کردم چیزی به این تک مصراع اضافه کنم دیدم هرجه بنویسم چیزی به این مصراع اضافه نمی‌شود.

 
برنده اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول (ناتالی پورتمن)
Black Swan
محصول 2010 آمریکا
108 دفبفه، رنگی، دالبی
کارگردان: دارن آرنوفسکی
نویسندگان: مارک هایمن و آندره هاینز

Tuesday, December 20, 2011

نیمه شب در پاریس

یک نویسنده‌ی تازه‌کار آمریکایی (گیل) همراه نامزد و خانواده نامزدش آمده‌اند پاریس؛ پدرزنش برای بیزینس آمده، خودش برای ماهیگیری؛ شب، نامزدش را در یک مجلس رقص تنها می‌گذارد و می‌آید در خیابان‌های پاریس قدمی بزند، سوار یک کالسکه می‌شود و می‌رود به هشتاد نود سال پیش!
نکته‌ی آموزشی اول:
گیل قبل از سوار شدن به کالسکه کاملا مست است و این یک تمهید فیلمنامه‌نویسی است که منطق روایت به هم نخورد. (مثل آن فصلی از پرگنت هنریک ایبسن که فضای فانتزی و تخیلی‌ پُِر جن و پَری دارد که اگر دقت کرده باشید فصل قبل با بیهوش شدن پرگنت تمام می‌شود در اثر خوردن سرش به یک صخره و این می‌تواند توهمات او باشد؛ تاکیدم بر رعایت منطق روایت است درمواردی که اثر خودش را منطق‌گریز یا منطق ستیز نشان می دهد)
نکته آموزشی دوم:
وقتی منظق فیلمنامه‌نویسی را رعایت کرده باشی مُجازی خلاقیت‌هایت را جوری نشان دهی که یک عده بگویند ساختار شکنی کرده (مهم نیست چه بگویند) اینکه سوار یک کالسکه شوی و به جای اینکه بروی به مکانی دیگر (مثلا فلان محله) بروی به زمانی دیگر (مثلا فلان دهه)
نکته آموزشی سوم:
این در ادامه‌ی نکته‌ی آموزشی اول است؛ تمهید مستی ِ خالی هرجند کافی است برای ایجاد فضای فانتزی اما وقتی می‌توان آن را قوی‌تر هم کرد چرا نکنیم؟ گیل داستان نویس است و خیال‌پرداز؛ در واقع دارد خیال‌پردازی می‌کند و دیدارهایش با همینگوی و دالی و … در واقع داخل رمانی اتفاق می‌افتد که دارد می‌نویسد. درواقع داریم دو روایت ِ نه جندان موازی را می‌بینیم.
چهار:
نکته سوم که گفتم روی دیگری هم دارد؛ بگذارید فرض کنیم شخصیت‌های رمانی که گیل دارد می‌نویسد وارد زندگی واقعیش شده‌اند؛ (مثل یک بوس کوچولوی فرمان‌آرا)
نکته‌ی آخر:
صحنه‌ای در فیلم هست که خودش به تنهایی یه فیلمه؛ گیل به بونوئل می‌گه (نقل به مضمون) یک ایده برات دارم؛ بونوئل می‌گه چه ایده‌ای؟ گیل میگه یه عده توی یه مهمونی شام هستن؛ شام که تموم میشه می‌خوان برن خونه‌هاشون می‌بینن نمی‌تونن از خونه برن بیرون. بونوئل می‌گه چرا؟ گیل میگه نمی‌تونن دیگه
 


Midnight in Paris
محصول 2011 اسپانیا و آمریکا
نویسنده و کارگردان: وودی آلن
94 دقیقه رنگی

Sunday, December 18, 2011

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

تجربه از دست دادن یک عزیز تجربه منحصربه‌فردی است. با همه اشتراکات حسی به نظر می‌رسد برای هر کس به شکلی منحصربه‌فرد جلوه می‌کند. همانگونه که زن آنتی‌کرایست را خوب می‌فهمم - اگرجه نه به آن شدت و حدت - اما خودم شانه‌هایم را گل رفته‌ام و موهایم را هم کنده‌ام. مادرم را هم دیده‌ام که جطور صورتش را زخم کرده بود. زن ِ درخت زندگی را هم خوب می‌فهمم وقتی آسمان را به فرزند خردسالش نشان می‌دهد و می‌گوید خدا آنجا زندگی می‌کند (عین ِ این تجربه را شخصا داشته‌ام به شکلی دیگر البته؛ وقتی پدرم فوت شد مادرم رو به آسمان می‌کرد و به خدا بد و بیراه می‌گفت) و بعد از جند روز رو به اسمان می‌کند و می‌کوید "فرزندم را به تو بخشیدم"؛ این را هم خوب می‌فهمم چرا که برای رضا نماز وحشت خواندم و روزه گرفتم و خدا را واسطه کردم که به او سخت نگیرد.
تجربه از دست دادن یک عزیز تجربه عجیبی است. هرکسی هم از زاویه خودش با آن برخورد می‌کند. ترنس مالیک که در هاروارد و آکسفورد فلسفه خوانده است و در ام‌آی‌تی تدریسش کرده است و گاهی فیلم می‌سازد در آخرین فیلمش درخت زندگی از زاویه‌ای ایمانی، ازلی به موضوع نگاه می‌کند. امیدوارانه زندگی را با همه سختی‌ها و تلخی هایش می‌ستاید و به کسانی که شک دارند یادآور می‌شود به تجربه‌های پیشینشان بیندیشند؛ به اولین تحریکات جنسی‌شان، به حسادت‌های بچگی، به سخت‌گیری‌های پدر، به عطوفت‌های مادر و به عظمت کیهان و شگفتی هایش؛
درخت زندگی شعر بلندی است در ستایش زندگی 
 


The tree of life
محصول 2011 آمریکا
139 دقیقه رنگی
نویسنده و کارگردان: ترنس مالیک

لازمه پانویس اضافه کنم بگم عنوان پست از خودم نیست و از کیه؟

Friday, December 16, 2011

سینما برای سینما

گاهی هم هنرمند بی‌آنکه از منظر فلسفه یا سیاست یا جامعه‌شناسی یا تاریخ یا … به اطراف نگاه کند هنر را تنها برای هنر می‌خواهد و دست به آفرینش می‌زند. His Girl Friday را اگرچه می‌توان در بستر رکود اقتصادی آمریکا در اوایل قرن بیستم و ظهور فساد سیاسی و اوضاع اجتماعی آن وقت و با تاکید بر استقلال اجتماعی و شخصیتی زن‌ها دید اما من ترجیح می‌دهم در حق خودم جفا نکنم و آن را یک کمدی خالص ببینم که 92 دقیقه بیننده را در حد ارگاسم سرگرم می‌کند. فیلمنامه به شدت دقیق و جزییات پردازی‌شده، بازی‌های عالی و دیالوگ‌های هوشمندانه His Girl Friday یا معادل رایج فارسی آن "منشی همه‌کاره او” را یک کمدی ناب و استثنایی کرده ست از هاوارد هاکس. بیخود نیست که تارانتینو آن را بهترین کمدی تاریخ سینما می‌داند.



His Girl Friday

محصول 1940 آمریکا
92 دقیقه سیاه‌سفیذ
کارگردان: هاوارد هاکس
نویسنده: چارلز لدرر بر اساس نمایشنامه‌ای از بن هکت
با بازی : کری گرانت و رزالیند راسل

Monday, December 12, 2011

ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است؟


یه دوس‌دخترم نداریم شب بیدارمون کنه بگه دزد اومده بیدار شیم ببینیم واقعا دزد اومده فرداش دزدگیر نصب کنیم تو خونه‌مون، راه بیفتیم با ماشینمون بریم روستاهای دورو بگردیم توی مسیر با دو تا تیکه که ماشینشون بنزین تموم کرده لاس بزنیم اون ناراحت شه به روی خودش نیاره بعد خودمون بنزین تموم کنیم اون سوار ماشین یه یارویی بشه یه ساعت بعد برگرده با یه گالن بنزین، من بهم بربخوره شب بریم توی یه متل سر راهی بخوابیم و وقتی سکس می‌کنیم با هم، من بفهمم اون داره به کارگر پمپ بنزین فک می‌کنه و من خودم به همون تیکه‌هایی که توی راه لاس زده بودم باهاشون و بعد یاد حرف لکان بیفتم که امر جنسی وجود ندارد و ادای کارکترای فیلمای آنتونیونیو دربیاریم که ارتباظشون با هم مخدوشه و حرف همو نمی‌فهمن

دوس دختر اونجوری نداریم عیب نداره عوضش سِلیم اِوجی (Selim Evci) فیلم Iki Çizgi رو ساخته که معادل انگلیسیش میشه two Lines ؛ تازه محصول 2008 ترکیه هم هست


Saturday, December 10, 2011

این جزییات است که پدر آدم را در می‌آورد.



به مداحی‌ها و نوحه‌خوانی‌‌های این ایام هم دقت کنید می‌بینید چیزی که اشک ملت را درمی‌آورد صرفا اصل ماجرا نیست. یک لحظه‌ای صحنه‌ای نکته‌ای چیزی ظریف که رو می‌شود ناله‌ها بلند می‌شود. خودم را دیگر کمتر مثال می‌خواهم بزنم که فقدان رضا مثلا قابل‌تحمل‌تر است تا مور (مویه) های مادرم وقتی مثلا یاد قفل در خانه رضا می‌افتد. معشوقی هم که از دست رفته باشد فقدانش در جزییات بیشتر خودش را به رخ می‌کشد – در تایید حرف خودم و شاهد مثال ر.ک. حرف‌های بارت در سخن عاشق – خلاصه اینکه تراژدی خودش را درجزییات عمیق‌تر نشان میدهد – در کمدی یک موقعیت کلی می‌تواند تاثیرگذارتر باشد – آتالای تاسکیدن هم در فیلمش مومو Mommo وقت‌هایی که زور می‌زند موقعیت دراماتیک احمت و آیشه را در شرایط جدید زندگی‌شان (مرگ مادرشان) تاثرآمیز نشان دهد کمتر موفق است تا صحنه‌ای که پدربزرگ سر ایشه را می‌تراشد. بله این جزییات است که پدر آدم را در می‌آورد.
پانویس:
Mommo
محصول 2009 ترکیه
نویسنده و کارگردان: آتالای تاسکیدن

Wednesday, December 7, 2011

به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار


همونجور که یه غذا میل به گندیدن داره، همونجور که آدما پیر میشن و میمیرن، همونجور که جنازه‌ها بو می‌گیرن، همونجور که جهان میل به بی‌نظمی داره، روابط آدما هم ازین قضیه مستثنی نیست و فرقی نمی‌کنه رابطه هموسکشوال فرانتس و لئوپارد باشه یا رابطه فرانتس و آنا که تا مرحله نامزدی هم رفتن یا رابطه لئوپارد و ورا که ورا به خاطرش تغییر جنسیت هم داده، همه‌ش رو به اضمحلاله چون ماها خوب یا بد، درست یا غلط، همدیگه رو جنده می‌کنیم و بعدش یا همو تحمل می‌کنیم یا نه، اگه فهمیدیم این قضیه رو میشیم لئوپارد، اگه نفهمیدیم یا میشیم فرانتس که آخرش خودمونو می‌کشیم یا در یک حالت تجربه نشده اما نشون داده شده طرفمونو می‌کشیم، یا میشیم ورا که همه چیمونو می‌بازیم و تهش هیچی، یا آنا که می‌ریم توی رختخواب یکی دیگه که یه جور دیگه گندیدن رو تجربه کنیم. مطمئنم اگه زندگی مادرفرانتس رو هم می‌دیدم همین بود که یکی رو جنده کرده بود و حالا توی رختخواب یکی دیگه از اول؛ همینه که هست می‌خوای قبول کنی یا نه

کلیدواژه‌های متن:

Gouttes d'eau sur pierres brûlantes، آب بر صخره‌‌های سوزان می‌چکد، Water drops on burning rocks، سینمای 2000، سینمای فرانسه، فرانسوا اوزون، راینر ورنر فاسبیندر، جشنواره فیلم 2000 برلین 

عنوان مطلب از شیخ اجل سعدی 


Monday, December 5, 2011

مهمانان بی‌دردسر

پیشتر هم گفته‌ام که شخصا به وجود یک جهان موازی با این جهان معتقدم؛ جهانی که هنگام خواب‌دیدن روی این یکی می‌افتد. نمی‌توانم به همین سادگی قبول کنم که اتفاقات روزانه یا امیال و آرزوهای درونی باعث می‌شود شب‌ها تصاویری معمولا عجیب ببینیم و به همین راحتی بگذرم از دنیایی که برای خودم مثلا حمام‌ها همیشه در آن در طبقات زیرزمین هستند (ویژگی همه خواب‌های خودم که در آن حمام باشد) یا دستشویی‌ها که همیشه چندتایی هستند و یکی دوتاشان خراب است یا هواپیمایی که درست از 14 ماه پیش تا الان هر جند وقت یک‌بار سقوط می‌کند و من شاهد آن هستم و … . عرض کردم شخصا به جهانی موازی با این یکی که در آن هم هستم باور دارم. برایم بدیهی است درست مثل وقتی که عمو بونمی و جن نشسته‌اند شام می‌خورند و هوای (زن بونمی که سالها پیش فوت شده) سر میز پیدایش می‌شود کسی تعجب نمی‌کند و برایشان بدیهی است. همانقدر بدیهی که بروی دم غاری حس کنی و بدانی در یکی از زندگی‌های پیشینت اینجا به دنیا آمده‌ای و گاومیشی که ماغ‌ می‌کشد بدیهی باشد برایت که این زندگی قبلی یا بعدی کسی است شاید خودت و آنقدر بدیهی باشد برایت که گربه‌ماهیی باشی که در برکه‌ای بهشتی با شاهزاده‌ای همبستر بشوی بی‌آنکه هیچ‌چیز برایت عجیب باشد (مگر وقتی در خواب میزی که روبرویت باشد همزمان کلاغی باشد مثلا تعجب می‌کنی؟)

پانویس:

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند و نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانع‌اند و اندکی سکوت … ( زنده‌یاد حسین پناهی )
کلیدواژه‌‌‌های متن:

Loong Boonmee raleuk chat، Uncle Boonmee Who Can Recall His Past Lives، عمو بونمی که زندگی‌های قبلی‌اش را به یاد می‌آورد، فیلم‌های 2010، سینمای تایلند، آپیچاتپونگ ویراسِتاکول، جشنواره کن 2010


Thursday, December 1, 2011

تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید / درده شراب و واخرم از بیم و از امید


 
مرزهای امید تا آنجا می‌تواند پیش برود که هر رنجی را قابل تحمل کند و در شرایطی که چیزی برای از دست دادن نداری چیزی از جنس ایمان سربرآورد و امیدوارت کند به چیزهایی از جنس خودش که حکمتی در کار است حتما، یا آزمونی است این، یا مقدمه‌ای برای رستگاری یا چیزهای دیگری از این دست. صدای مسیح را یا نشانه‌های خدا را در اطرافت ببینی یا بشنوی و زندگی در اتاقکی ناامن را کنار خط مترو برایت دلپذیر کند.
نزدیک‌ترین مرز ناامیدی اما شاید سکویی باشد در ایستگاه مترو که خودت را پرت کنی زیر قطار که خلاص شوی از این اردوگاه اجباری که در آن هر چند وقت یک‌بار یکی را به قید قرعه به دار می‌کشند و امید پلیدترین پلیدی‌ها باشد چرا که عذاب را به تعویق می‌اندازد(۱).
و این هردو انگار از یک جنسند و دور یک میز نشسته‌اند با هم قهوه می‌خورند و همدیگر را به شکلی بی‌رحمانه به جالش می‌کشند.
دارم از The Sunset limited حرف می‌زنم؛ محصول 2011 آمریکا، با بازی خیره کننده و استثنایی ساموئل‌ال‌جکسن و کارگردانی تامی‌لی‌جونز (91 دقیقه، رنگی؛ نویسنده: کورمک مک‌کارتی
(1) عبارت امید پلیدترین پلیدی‌هاست … از نیچه است.
  - عنوان مطلب از دیوان شمس