Saturday, October 27, 2012

بباید چاره ای کردن کنون این ناشکیبا را


چه کسی بیشتر زجر می‌کشد: کسی که دست‌ها و پاهایش فلج شده و تمام عمرش را فقط نگاه می‌کند یا برادرش، خواهرش، پسرش، دخترش، پدرش یا زبانم لال مادرش که بغلش می‌کند می‌بردش دستشویی، حمام؟ کسی که دارد ترک می‌کند یا کسی که دارد برادرش را، خواهرش را، پسرش را، دخترش را، پدرش را یازبانم لال مادرش را ترک می‌دهد؟ هیچ اهمیتی ندارد البته که کدام یک بیشتر زجر می‌کشند اما معمولاً یکی دیده نمی‌شود
.
ابوالفضل جلیلی

دت یعنی دختر
کارگردان: ابوالفضل جلیلی
محصول 1372 ایران

Tuesday, October 23, 2012

نه شیطان با کلاه بوقی منگوله دارش نه لیلا

-->
یک‌بار هم با علی‌(سهراب) که تازه ماشین خریده بود راه افتادیم از تهران سمت ایلام؛ گفتم علی از کرج بریم یا ساوه؟ گفت من اومدنی از کرج اومدم مسیرش رو بلدم؛ گفتم من ولی از همه شنیدم ساوه بهتره مسیرش؛ اتوبان هم هست؛ گفت بلدی مسیرشو؟ گفتم بلدی نمی‌خواد تابلوا رو نیگا می‌کنیم می‌ریم؛ گفت بریم؛ رفتیم؛ اوایل مسیر همون بزرگراه خروجی تهران یه زیرگذر-روگذر بود که زیرش یه پیرمرده روی یه گاری گوجه می‌فروخت. علی گفت آخه اینجا جای گوجه فروختنه؟ مسیرو به راهنمایی تابلوها ادامه دادیم ادامه دادیم ادامه دادیم ادامه دادیم و قبل از هر دوراهی یا چند راهی تابلوهایی بود که می‌گفت کدوم جاده به سمت کجا می‌ره الا یه مورد؛ یه دو راهی بود که تابلو نداشت علی(سهراب) گفت چیکار کنیم؟ گفتم نمی‌دونم؛ گفت نمی‌دونم که نشد جواب، تو که هزار بار ازین مسیر رفتی یه کم دقت کن ببین درستش کدوم وره، یه کم دقت کردم حدس زدم که باید از سمت راست بریم رفتیم و مسیرو ادامه دادیم ادامه دادیم ادامه دادیم تا اونجایی که یادمه دیگه نه دوراهی بود و نه تابلو شای یکی دو پاکتی سیگار کشیدیم که یهو علی(سهراب) بی‌مقدمه شروع کرد فحش دادن به زمین و زمان؛ گیج شدم که چرا فحش میده گفتم علی چته؟ گفت جلوتو نیگا کن می‌فهمی؛ حق داشت؛ رسیده بودیم به پیرمرد گوجه فروش؛ خودمونو دور زده بودیم. اگرچه بعدها تعریف می‌کردیم و به حماقتمون می‌خندیدیم اما در اون لحظه اصلاً خنده نداشت؛ حس خیلی بدیه حس اینکه کلی رفته باشی رفته باشی رفته باشی و بعد ببینی سرجای اولی.حس رسیدن به جاهایی که قبلاً بودی با این تفاوت که خیلی چیزها هم به شکل غمگین و گاه دلهره‌آوری عوض شده‌ن.
یه بار هم چند ماه پیش یه خبر خوندم که یه پنگوئن توی قطب رفته غذا پیدا کنه بعد مسیرشو اشتباه رفته و مسیر اشتباهو ادامه داده ادامه داده ادامه داده و اونقدر ادامه داده که سر ازسواحل ِ نمی‌دونم نیوزیلند بود کجا بود درآورده بود. بدجور اون پنگوئنه رو می‌فهمم؛ ادامه دادن مسیرای اشتباه، فهمیدن ِ اشتباه بودن مسیر و ادامه دادن، ادامه دادن،‌ادامه دادن
دیروز فاوست رو دیدم وقتی رسید به اون صحنه‌ای که فاوست امضا کرد که در عوض ِ یه شب با مارگارت بودن روحشو به شیطان بفروشه پا شدم بیام توی فیسبوکم بنویسم کو شیطان تا من، مهرزاد میرزایی امضا کنم که در عوض ِ یه ساعت با زینب بودن روحمو بهش بفروشم؟ اینترنت نداشتم ولی؛ اکاونتم اکسپایر شده بود امروز رفتم تمدیدش کردم و فیسبوکمو برای همیشه دی‌اکتیو کردم. زینبی در کار نیست


faust
محصول 2011 روسیه
کارگردان: الکساندر سوکوروف
بر اساس نمایشنامه‌ای از یوهان ولفگانگ گوته

Saturday, October 13, 2012

اگر نیت صدساله دارید آدم تربیت کنید



ابنای بشر به هیچ چیز به اندازه ی ناراضی بودن علاقه مند نیستند. دلایل ناراضی بودن بسیاراند: ضعف و سستی بدن ها، ناپایداری عشق ها، تزویر و ریا در زندگی اجتماعی، بی اعتباری دوستی‌ها و تأثیر مرگ‌بار عادت‌ها. در مقابل این همه ناملایمات دائمی، طبیعی است متوقع باشیم که هیچ حادثه ای به اندازه ی فرا رسیدن مرگ مان خوش آیند نباشد

*

تاثيري كه مي‌گويند محيط روي آدم مي‌گذارد بيشتر از همه درباره محيط فكري يا روشنفكري صادق است. آدم را افكارش مي‌سازد، تعداد افكار خيلي كم‌تر از تعداد آدمهاست، در نتيجه همه آدم‌هايي كه فكر واحدي دارند مثل هم‌اند. از آنجايي كه يك انديشه هيچ چيز مادي ندارد، همه آدمهايي كه تنها بطور مادي آدمي را دوره مي‌كنند كه انديشه‌اي دارد، هيچ تغييري در اين انديشه ايجاد نمي‌كنند.

+

از آنجا كه عادت همه چيز را سست مي‌كند، آنچه ما را بهتر به ياد كسي مي‌اندازد درست هماني است كه از ياد برده بوديم (چون بي‌اهميت بوده است و در نتيجه گذاشته‌ايم كه همه نيرويش را حفظ كند). از همين روست كه بهترين بخش ياد ما در بيرون از ماست، در نسيمي باراني، در بوي ناي اتاقي يا بوي آتشي تازه‌افروخته، در هر آنچه آن بخشي از خويشتن را در آن باز مي‌يابيم كه هوش، چون به كاريش نمي‌آمد، ناديده گرفته بود، واپسين گنجينه گذشته، بهترين، هماني كه وقتي چشمه همه اشكهايت خشكيده مي‌نمايد، باز مي‌تواند تو را بگرياند. بيرون از ما؟ به بيان بهتر درون ما، اما از چشممان پنهان، در پرده فراموشي‌اي بيش و كم دير پاييده. تنها به ياري همين فراموشي است كه گهگاه مي‌توانيم آني را كه زماني بوديم بازبيابيم، در برابر چيزها هماني بشويم كه در گذشته بوديم، و دوباره رنج بكشيم، چون ديگر نه خودمان كه آن آدم گذشته‌هاييم، و او كسي را دوست مي‌داشت كه ما اكنون به او بي‌اعتناييم. در روشناي تند حافظه عادت‌آميز، تصويرهاي گذشته رفته‌رفته رنگ مي‌بازد، محو مي‌شود، و از آنها چيزي به جا نمي‌ماند، ديگر نمي‌توان بازشان يافت. يا شايد ديگر بازشان نمي‌يافتيم اگر كلمه‌هايي آنها را به دقت در درون فراموشي حفظ نمي‌كرد، به همان‌گونه كه كتابي، كه اگر نسخه‌اي از آن را به كتابخانه ملي ندهند اين خطر هست كه ناياب شود.

+

سوان در گذشته اغلب از وحشت اين فكر كه روزي ديگر اودت را دوست نخواهد داشت با خود عهد كرده بود كه بهوش باشد، و همين كه حس كرد عشقش او را ترك مي‌كند در او چنگ بزند، نگهش دارد. اما اكنون، همزمان با سست‌تر شدن عشق، ميلش به عاشق ماندن نيز فروكش مي‌كرد. چرا كه نمي‌توان دگرگون شد، يعني آدم ديگري شد و همچنان پيرو عواطف آدم پيشيني بود كه ديگر نيست.

+

آنان که عاشق اند و آنان که خوشبختند، مشابهتی با هم ندارند.

+

من کارهای روشنفکرانه ام را در ذهنم انجام می دهم و زمانی که با دیگران وقت می گذرانم برایم فرقی ندارد که هوشمند باشند یا نه، همان اندازه که مهربان و صمیمی و غیره باشند برایم کافیست

+

دوستی در نهایت چیزی بیشتر از دروغی نیست که ما را بر آن می دارد بپذیریم بطور علاج ناپذیری تنها هستیم.

+

شواهد عمیق مفهوم زندگی را افراد سرحال و خشنود بر جای نگذاشته اند. ظاهرا چنین دانشی معمولا امتیاز خاص و موهبت منحصربفردی است که فقط نصیب افرادی شده است که سخت مصیبت دیده اند


+

هیچ انسانی آن اندازه خردمند نیست که در برهه ای از جوانی چیزهایی نگفته یا کارهایی نکرده باشد که دراواخر زندگی چنان ناخوشایند و مذموم به نظر نرسند که اگر قدرت داشت ، به هر وسیله ای ، آن ها را از خاطره ها محو می کرد.اما این فرد نباید مطلقاْ پشیمان باشد ، چون نمی تواند قطعاْ مطمئن باشد در این لحظه هم مرد خردمندی است – مگر اینکه از تمام بوته های آزمایش فرساینده ای که انسان را به این مرحله می رساند عبور کرده باشد.می دانم جوانانی هستند…که معلمین شان از ابتدای تحصیل ذهنی شریف ،اخلاقی ناب در وجودشان نهادینه کرده اند.احتمالاْ اگر بر گذشتشان مروری کنند ، چیزی برای پشیمانی نمی یابند: اگر دلشان بخواهد می توانند شرح امضاء شده ای از هر چیزی که گفته اند یا انجام داده اند منتشر کنند : اما موجودات مفلوکی هستند، وارثان مذبوح تزهای منحط،و خردشان منفی و عقیم است.ما نمی توانیم خرد را بیاموزیم،باید آن را از طریق کشف و شهود شخصی دریابیم،کاری که فقط خودمان از عهده بر می آییم،و کسی نمی تواند ما را از آن معاف کند.

+

شی ء بی تحرکی وجود دارد با قابلیتی برای درآوردن کفر آدم به حدی که هیچ انسانی قادر به انجام آن نیست: بنام پیانو!

+

وقتی غمگین هستیم بهترین کار اینست که در گرمای مطبوع تختخوابمان دراز بکشیم و در آنجا که تمام تلاش ها و درگیری ها پایان می یابد، بهتر است حتی سرمان را زیر پتو کنیم و با تمام وجود، خود را به دست امواج گریه بسپاریم، همچون شاخه هایی در باد پاییزی



این‌ها که در بالا نوشتم تکه‌هایی از کتاب وزین درجستجوی زمان از دست رفته نوشته‌ی مارسل پروست است اما کتابی که می‌خواهم در اینجا پیشنهاد کنم کتاب دیگری است:
مارسل پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند / نوشته‌ی الن دوباتن / ترجمه گلی امامی / انتشارات نیلوفر / 211 صفحه
عنوان کتاب انتظار آدم را به شدت بالا می‌برد و موافق ایجاد این فکر نیستم اما خواندن دارد.

بیشتر بخوانیم (به ترتیب حروف الفبا) :

Thursday, October 4, 2012

Someday it will be like we already lived. (Alex)


این یک بیماری جدید است که عاشق‌ها را می‌کشد؛ با درد شدید شکم شروع می‌شود و بعد خون بالا میاوری و می‌میری؛ قبل‌تر بدون آنکه احساسی داشته باشید عمیقاً عاشق شده‌اید؛ نشانه‌های عشق را هم از خود بروز داده‌اید درست مثل بیماری که تظاهر می‌کند بیمار است و همزمان نشانه‌های بیماری را هم از خود بروز می‌دهد مثلاً تب‌ولرز را؛
+
خانم میم پرسید :‌ بگو چه شکلی بود که بگردم برات شبیه‌ش رو پیدا کنم
  • نمی‌دونم
    واقعاً نمی‌دونم
  • بور بود؟ سفید؟ سبزه؟ موهاش چه رنگی بود؟
  • نمی‌دونم واقعاً نمیدونم

انقباض‌های شکمیم شروع شده، بروم گوشه‌ی دنجی پیدا کنم خون بالا بیاورم


Mauvais sang / شب جوان است
محصول 1986 فرانسه
نویسنده و کارگردان: لئوس کغکس / Leos Carax
ستاره‌ها: ژولیت بینوش، ژولی دلپی و دیگران که مهم نیستند