Friday, March 30, 2012

نامکرر که هست اما گاهی هم کسالت‌باره


روی اندرشون را با
 you, The Living
 شناختم عجیب‌ترین کمدیی که تا امروز دیده‌ام و آنقدر عالی بود این فیلم که دنبال بقیه‌ی کارهایش بروم؛ آوازهای طبقه دوم را هم بسیار پسندیدم؛ یک سوررئال به یادماندنی؛ فردا تولد روی اندرشون است و من امروز اولین فیلم بلند او را دیدم: یک داستان عاشقانه سوئدی؛ فیلمی کسالت‌بار که البته نوید ظهور کارگردانی بزرگ را داده است.

 

En kärlekshistoria

محصول 1970 سوئد
نویسنده و کارگردان: روی اندرشون

Thursday, March 29, 2012

ونه‌گاتی دیگر


سال 90 یکی از کم‌مطالعه‌ترین سال‌های اخیرم بود؛ الآن که نگاه می‌کنم یکی به خاطر تغییر سبک زندگیم بود و یکی به خاطر عوارض سال 89 که پس‌لرزه‌هاش ادامه داشت؛ با این حال مروری مختصر می‌کنم بر کتاب‌هایی که در سال 90 خواندم:
بهار را با ابله داستایفسکی شروع کردم که نیمی از آن را در شب‌ها و روزهای تعطیلات نوروز و زیر چادری که زده بودیم با سیا و صمد جمع‌خوانی کردیم و ادامه‌اش را بعداز تعطیلات خواندم؛ بجز شاهکار عنوان دیگری نمی‌یابم برای آن.
به لطف وهید عزیز گزیده تاریخ بلعمی را خواندم که بسیار عالی بود و همه‌تان را سفارش می‌کنم به خواندنش
تب متون کهن داشتم و کلیله و دمنه را هم پشت‌بند تاریخ بلعمی خواندم (سلام هما) و عطشم ادامه داشت هنوز؛ قسمت‌هایی از ارداویرافنامه و قسمت‌هایی از یادگار زریران مدهوشم کرد(ند.) ادامه‌ی آن‌ها را برای امسال در نظر گرفته‌ام؛ بعد به لطف دوستی عزیز ای‌ کوته‌آستینان را خواندم که مجموعه مقالاتی است خواندنی از خدابیامرز سعیدی سیرجانی؛ شاهکار داستانی دیگری که خواندم گور به گور ویلیام فاکنر بود.
کتابی هم از دوستی نازنین (سلام رفیق رضا) به دستم رسید که بیشتر از آنکه خواندنی باشد دیدنی بود : یک دم نور: پولارویدهای تارکوفسکی
یک کتاب دیگر هم خواندم که ارزش معرفی کردن ندارد. وقت تلف کردن بود صرفن
* * *
امسال را با کتابی خیلی خوب شروع کردم از جان بارت که خاطره‌ی خوب خواندن رمان‌های ونه‌گات را برایم زنده کرد. داستان وکیلی به نام تاد اندروز که یک روز تصمیم گرفته خودکشی کند و حالا برای رسیدن به شرح آن روز لازم است خیلی چیزهای دیگر را هم توضیح بدهد که با زبانی شیرین این کار را می‌کند. ورودش به یک رابطه سه‌نفره‌ی عجیب و در عین حال زیبا، جهان‌بینی پیرمردهایی که در همسایگی او زندگی می‌کنند، پرونده‌هایی که درگیرشان می‌شود، تراژدی تلخ پدرش و … .
نهایتاً هم به این نتیجه می‌رسد که هیچ چیز با هیچ چیز فرق ندارد از جمله زندگی با مرگ.
عنوان رمان هم اشاره به نمایشی دارد که روی یک قایق تفریحی اجرا می‌شود و از آنجا که قایق حرکت می‌کند و تماشاگرانش بر ساحل ثابتند هرکسی تنها بخشی از نمایش را می‌بیند!
رمانی است به شدت خواندنی که می‌تواند بهارتان را بهاری‌تر کند
 
اپرای شناور : The Floating Opera
نوشته‌ی جان بارت : John Barth
ترجمه سهیل سُمّی
نشر ققنوس
چاپ دوم 1387
سیصدونوزده صفحه، چهارهزار و هشتصد تومان

Wednesday, March 28, 2012

تصویریک بانو


همانقدر که آدا را در پیانوی جین‌کمپیون نمی‌فهمم ایزابل آرچر را هم در تصویر یک بانو نمی‌فهمم؛ چرا باید زنی زیبا، باهوش، پول‌دار و جذاب زن آزموند شود؟ مازوخیست است؟ آن بارقه روحانی را که به خاطرش به هر خواستگار گردن کلفتی نه می‌گفت در آزموند دید؟ پس چرا من ندیدم؟ گفتم که؛ این رن را هم مثل قبلی نمی‌فهمم.
حدس می‌زنم (و در این حدس سیاوش هم شریک است) که رمان هنری جیمز گه فیلم براساس آن ساحته شده است رمان خوبی بوده چه بسا عالی اما فیلم فقط معمولی است
با این حال ببینید ضرر ندارد
 
نیکول کیدمن در تصویر یک بانو
The Portrait of a Lady
محصول 1996 انگلستان و آمریکا
کارگردان: جیمز کمپیون

Tuesday, March 27, 2012

آژانس سگی، بعدازظهر شیشه‌ای یا چرا بعضی هنرمندان ما شخصیت ندارند


داشتم در مورد اسکار می‌گفتم و اینکه جوایز آن چقدر عادلانه است؛ در مواردی هم که یک فیلم شایسته، اسکار نمی‌گیرد یک دلیلش می‌تواند این باشد که از شانس بد با فیلم شایسته‌تری رقیب شود؛ مثلاً شاهکاری به اسم بعدازظهر سگی (یا بعدازظهر چله تابستان یا بعدازظهر نحس) که شایسته پنج اسکار اصلی بوده و هست از بخت بدش با فراشاهکاری به اسم پرواز بر فراز اشیانه فاخته رقیب می‌شود که معلوم است هر رقیبی را از پای درمی‌آورد؛ اما این چیزی از شایستگی‌های آن کم نمی‌کند.
چیزی که اما از شایستگی یک فیلم کم می‌کند می‌تواند این باشد که فیلمساز اول فیلمش نگوید یا ننویسد بر اساس ِ یا با الهام از فیلم بعدازظهر سگی؛ همانطور که در آنونس فیلم‌های مهرجویی ندیدم که آمده باشد براساس فرنی‌وزویی سلینجر یا عروسکخانه‌ی ایبسن یا ویریدیانای بونوئل یا … .
امسال را با این شاهکار شروع کردم:
 آل‌پاچیتو در بعدازظهر سگی

Dog Day Afternoon
محصول 1975 آمریکا
125 دقیقه رنگی، مونو
کارگردان: سیدنی لومت (1924-2011)

Sunday, March 25, 2012

از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم


سال 90 برای من سال مهمی بود؛ تنها زندگی کردن را در این سال شروع کردم، کائوس را در این سال دیدم؛ چهاربار در این سال به پابوس سعدی رفتم؛ ماشین خریدم؛ به اروپا رفتم؛ در باغی دنج در شهری پرت محفل حافظ‌خوانی راه انداختیم؛ در این سال فهمیدم چرا همه‌ی این سالها تلوتلو خورده آم و تعادل نداشته‌ام و چه مرض لاعلاجی دارم و خودم نمی‌دانسته‌ام؛ آشپزی کردم؛ با اطرافیانم قهرکردم؛ عاشق شدم؛ تازه این‌ها چیزهایی است که می‌شود نوشت؛
بله، داشتم در مورد اسکار حرف می‌زدم و اینکه ویژگی منحصربه‌فرد آن این است که فیلم‌های اسکارگرفته حتی اگر فیلم محبوبتان نباشد اما حتماً فیلم‌های خوبی هستند. یکیشان فیلم ژاپنی
 Okuribito
 که به فارسی رفتن‌ها ترجمه شده؛ فیلمی با موضوع یک نوازنده که از کاربیکار شده و شغلی جدید را در زادگاه خود پیدا می‌کند؛ شغلی که ابتدا تصور می‌کند کمک به مسافران سرزمینی دیگر است چیزی شبیه به کار دریک آژانس مسافرتی اما بعد می‌بیند شغل او کمک به مسافران سرزمینی دیگر است و اصلاً شبیه به کار در یک آژانس مسافرتی نیست. باید فیلم را ببینید تا ارزشهای نهفته در آن را از نزدیک تجربه کنید و از همه مهمتر مفهوم مرگ برایتان اندکی تلطیف شود.



Okuribito
(رفتن‌ها، Departures)
محصول 2008 ژاپن
130 دقیقه
 رنگی، دالبی دیجیتال
کارگردان: یوجیرو تاکیتا
نویسنده: کوندو کایاما
بازیگران: ماساهیرو موتوکی (دایگو)،‌ریوکو هیروسوه (میکا)، تسوتومو یامازاکی (ایکویی)
برنده اسکار بهترین فیلم خارجی سال 2009 در رقابت با
Revanche از اتریش،
 والس با بشیر از اسراییل
 ،The Baader Meinhof complex از آلمان 
و کلاس از فرانسه (1 و 2 )

Saturday, March 17, 2012

معرفی یک فیلم بی‌ارزش


چون می‌خوام در مورد یه فیلم مزخرف حرف بزنم لازم دونستم این مقدمه رو اضافه کنم که سوئ‌تفاهم نشه:
اگه توی مطلب قبلی گفتم از آرتیست خوشم نیومد یه خط هم توضیح دادم که سلیقه‌ی سینماییم جوری نیس که ازش خوشم بیاد وگرنه کیه که منکر ارزش‌های تکنیکی و فنی فیلم بشه.
انصافاً هم بین جشنواره‌های مختلف و معتبر تنها موردی که باوجود مغایرت با سلیقه من اما شخصیت سینماییشو همیشه حفظ کرده همین اسکار بوده؛ مقایسه کنید با جشنواره کن که وقتی توی تایلند شلوغ میشه و به سمت انقلاب میره به عمو بونمی … جایزه میدن و ازون بدتر جشنواره ونیز به فیلم به شدت بی‌ارزش زنان بدون مردان ساخته‌ی هموطن خودمون خانم شیرین نشاط جایزه میده.
همین دیگه؛ فیلم رو هم معرفی کردم.


Thursday, March 15, 2012

هزار بازی شیرین سپهر بازیگر / که از خوشی نتوان خورد بیش داد مرا


از آرتیست خوشم نیومد اما شما ببینید شاید خوشتون اومد.
من فیلم‌هایی رو که وقتی تموم میشن تموم میشن دوس ندارم فیلماییو دوس دارم که وقتی تموم میشن تازه شروع میشن؛ آخرین فیلم اینجوری کهدیدم همون بازگشت بود که چند روز پیش معرفی کردم که هنوز توی سرم ادامه داره
اما شما آرتیستو ببینین شاید خوشتون اومد
The Artist
محصول 2011 فرانسه و بلژیک
سیاه‌و‌سفید (فیلم صامت نیست برعکس اون چیزی که میگن)
نویسنده و کارگردان: میشل هازاناویسیوس



Saturday, March 10, 2012

پیانو


نمی‌تونم بفهمم زنی که اونقد مصممه توی زندگی که سالهاست حرف نزده و همین زن مصمم انقد خوب و باکلاس زندگی کرده که پیانو رو به زیبایی می نوازه و بچه ش رو به زیبایی تربیت می‌کنه چه‌جوری قبول می‌کنه ندیده و نشناخته به عقد کسی دربیارنش و ازون بدتر چه‌جوری عاشق کسی بشه که نه تنها سواد خوندن نوشتن نداره بلکه اونقد بی‌شخصیته که از دلبستگی زن به پیانوش نهایت سوء‌استفاده رو می‌کنه.
نمی تونم بفهمم هیات داوران کن که کیارستمی هم توشون بوده به ریاست لویی مال چه‌جوری نخل طلا رو دادن به پیانو
جین کمپیون هم اومده تهمینه‌میلانی‌بازی دربیاره انگار و مردها رو انقدر بد نشون دادن و زن رو انقد خوب نشون دادن به هیچ جا نمی‌رسه حتا اگه نخل طلای کن رو بگیره


The Piano
محصول 1993 استرالیا، نیوزیلند و فرانسه
نویسنده و کارگردان: جین کمپیون


Friday, March 9, 2012

The Return


اصلاً مگر نه اینکه هنر خود بیان نامستیم ایده‌ یا اندیشه‌ی هنرمند است؟ اگر شیوه‌ی بیان موضوع بدون خلاقیت باشد حاصل کار در بهترین شکل ممکن یک مقاله یا خبر یا خاطره یا چیزی ازین دست می‌شود؛ وقتی هنرمند دست به قلم یا قلم‌مو یا دوربین می‌برد یعنی که می‌خواهد بیانی غیر از بیان مستقیم داشته باشد حالا اگر در مرحله‌ی بعد، این شیوه‌ی بیان خود به سطحی متعالی‌تر و خلاقانه‌تر برسد فبهاالمراد؛ یکی از دلایل شاهکار بودن فیلم بازگشت نحوه روایت فیلم است.به همین دلیل است که بازگشت را سطح متعالی سینما می‌دانم؛ تمام فیلم چیزی است که دیده نمی‌شود و گفته نمی‌شود؛ اما نشانه‌هایی هست که آن چیز ِ گفته نشده و نشان داده‌نشده را ببینیم.
مثلاً وقتی پدر می‌گوید ماهی زیاد خورده‌ام؛ همین؛ و جایی دیگر با دیدن زنی از آینه ماشین خیره می‌شود در راه رفتن او و بعددور شدن از صحنه؛ همین. آشنایی کاملی که با جزیره دارد و جزییات دیگری ازین دست نشان دهنده آن ماجراها و اتفاقاتی است که برای او افتاده و ما نمی‌بینیم اما درک می‌کنیم. داستان در لایه‌ی دیگری از فیلم و همزمان در لایه زیرین‌تری از ناخودآگاه مخاطب شکل می‌گیرد. این اوج سینماست

Vozvrashchenie : بازگشت

محصول 2003 روسیه
کارگردان : آندری زویاگینتسف
نویسندگان: ولادمیر موی‌سینکو و الکساندر نووتوتسکی
 .

Friday, March 2, 2012

یک بوس کوچولو به اینسپشن

 
در یک درگیری در کافه‌ای که پاتق شاعرهاست شاعری جوان کشته می‌شود. زنی جنازه او را سوار ماشینی می‌کند و با اسکورت چند موتور سوار او را به خانه‌ای می‌برد. اورفه را هم به عنوان شاهد با خودش می‌برد.
در ادامه خواهیم دید که این زن «مرگ» است؛ مرگی که کم‌کم عاشق اورفه می‌شود. اورفه خود همزمان شیفته‌ی مرگ در قالب زنی زیبا و البته شیفته همسر خودش هم هست. راننده‌ی زن-مرگ که خودش سالها پیش در اثر گاز گرفتگی – خودکشی شاید – مرده دلبسته همسر اورفه می‌‌شود. در بستر این مربع عجیب عاطفی، همسر اورفه می‌میرد و راننده زن-مرگ – عاشق همسر اورفه – به اورفه یاد می‌دهد که به دنبال همسرش و برای برگرداندن او به جهان دیگر برود.
در جهان دیگر قواعد دیگری حاکم است که باید دید.
دارم از فیلم اورفه حرف می‌زنم. شاهکاری از ژان کوکتو ساخته شده در سال 1950 محصول فرانسه.