Tuesday, August 13, 2013

آپارتمان


در حالتی که بین منافع و تمایلات یک فرد تناقضات جدی ایجاد می‌شود چه عواملی مسیر تصمیم‌گیری و حرکت فرد را تعیین می‌کنند؟ نقطه‌ی تصمیم‌گیری و حرکت کجاست و یا به عبارتی فشارهای ناشی از تناقض تا کجا ادامه می‌تواند داشته باشد؟ یکی از تعیین‌کننده‌ترین مولفه‌ها فضای عمومی جامعه‌ایست که فرد در آن زندگی می‌کند. اینکه تفاوت‌های بنیادین بین اعضای جوامع متفاوت از نظر سطح فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی وجود دارد یک چیز بدیهی است اما اینکه وقتی تغییر مکان باعث می‌شود رفتارهای اخلاقی، اجتماعی افراد عوض شود محل مداقه است. یک مرحله از پاسخ‌های دم دستی از قبیل تفاوت برخورد نیروهای انتظامی در جوامع مختلف فراتر رویم – فقط تغییر مکان از تهران به لندن نیست که باعث می‌شود بسیاری افراد قانون‌گریز، قانون‌مدار شوند بلکه گاهی مسیر کوتاه‌تری از تهران تا یزد هم ممکن است همین تاثیر را داشته باشد – و به این بیندیشیم که فضای عمومی حاکم بر جامعه است که تصمیم‌گیری‌های اخلاقی و یا غیراخلاقی افراد محاصره شده در مرزهای خود را شکل می‌دهد. نمونه درخشان و تحسین شده نمایش این رابطه دیالکتیکی را در فیلم جدایی نادر از سیمین دیده ایم و یک نمونه قابل تامل دیگر ولی نه لزوما درخشان در فیلم آپارتمان بیلی وایلدر. جایی که سی.سی.باکستر ترفیع درجه اداری اش را به بهای سقوظ شخصیتی‌اش تاب می‌آورد و ریشه این رفتار را باید در همان فضای عمومی حاکم بر محل زندگی او جستجو کرد. فضایی از نظر اقتصادی متزلزل، از نظر فرهنگی متشتت و از نظر اجتماعی نابسامان. اما این ترفیع که طبقه‌طبقه صورت می‌گیرد و جایگاه شخصیتی‌ای که پله‌پله سقوط می‌کند تا کجا می‌تواند ادامه داشته باشد؟ وقتی سی.سی.باکستر به اندازه کافی – تا جایی که از نظر شخصیتی ارضا شود - ترفیع درجه می‌گیرد تصویر کاری که می‌کند – قرض دادن آپارتمانش به روسای اداری‌اش برای خلوت کردن با معشوقه‌هایشان – در برابرش عریان‌تر می‌شود. البته این عریانی زمانی آزارنده و منجر به حرکت می‌شود که پای معشوقه خودش به آپارتمان خودش باز می شود اما نه با حضور خودش که با حضور رییس اداره‌اش.
نقطه ضعف فیلم همین جاست. اگرچه در عمل قابل تصور و دراماتیک است اتفاقاتی که برای باکستر می‌افتد اما هنرمندانه‌تر و هوشمندانه‌تر شاید آن بود که همان شکاف حاصل از تناقض میان تمایلات و خواسته ها تا جایی پیش می‌رفت که شخصیت اصلی بی آنکه نیازی به نیروی عشق داشته باشد تصمیم دیگری می‌گرفت. تصمیمی برآمده از ضمیر ناخودآگاه سی.سی.باکستر
انگار فیلم های امریکایی همیشه باید پایان خوش داشته باشند مخصوصا اگرکمدی باشند و اولین چیزی که فدای گیشه و ستاره‌‌ها و ذائقه‌ آمریکایی می‌شود مفاهیم قابل تامل فیلم است وگرنه آن صدایی که کوبلیک در پایان فیلم می‌شنود بسیار واقعی‌تر و دراماتیک تر بود اگر صدای گلوله بود نه چوب پنبه سر بطری نوشیدنی.





The Apartment
محصول 1960 آمریکا
نویسندگان: بیلی وایلدر – آی.ای.ال دایموند
کارگردان: بیلی وایلدر
بازیگران: جک لمون، شرلی مک‌لین، فرد مک‌موری،
125 دقیقه سیاه و سفید

Sunday, August 11, 2013

نیویورک: مجاز مرسل



همه‌ی ما حتما یک روزی می‌میریم و فقط یک عده‌مان این بدشانسی – شاید هم شانس - را خواهیم داشت که از یک زمانی به بعد احساس کنیم که داریم می‌میریم؛ خبر را هم لزوما یک پزشک به خاطر بیماری لاعلاجی که گرفته‌ایم نخواهد داد خودمان خواهیم فهمید روبروی آینه یا توی دستشویی یا توی اتوبوس یا هر جای دیگری؛ شاید مهمترین اتفاق بعدی این خواهد بود که زمان به شکل بیمارگونه‌ای دفرمه خواهد شد. تاریخها در بهترین حالت ممکن تند و کند خواهند شد و حتا ممکن است توالیشان را از دست بدهند. پروژه‌های نافرجام پررنگ‌تر خواهند شد و رویاها و حرف‌ها و حرکت‌هایی که زیر بزدلی‌ها مخفی شده بوند کم‌کم مثل کرم‌های توی باغچه بیرون خواهند زد. برای تقدیر و متافیزیک قطعا اهمیتی نخواهد داشت و از دید ناظر درون دستگاه مختصات تقدیری همه چیز مرتب و منظم است و سیر تکاملی خود را می‌پیماید بنابراین مثلا نیازی هم نخواهد بود که برای آدم‌هایی ازین دست که دچار دفرمیتی زمانی حاصل از مرگ‌آگاهی شده‌اند امتیازی قایل شد. پارامترهای موثر بر افرادی که در این وضعیت هستند – وضعیتی که ممکن است سال‌ها به طول بینجامد – آنقدر زیاد هستند که عملا نتیجه را غیرقابل پیش‌بینی می‌کنند درست مثل پارامترهای موثر بر یک سکه‌ی در حال سقوط که نتیجه را غیرقابل پیش بینی می‌کند. شیر شدن یا خط خوردن؛ ممکن است وضعیت پایانی از دید ناظر درون دستگاه تقدیری شکوفایی و از دید سوژه ی ماجرا ناکامی باشد و یا برعکس؛ حتا می‌توان به حالت‌های هم‌سو هم اندیشید این‌که از دید هر دو یک اتفاق واحد افتاده باشد. به هرحال پیچیدگی شرایط فرض شده که فرضی قریب‌الوقوع و قطعی برای اکثریت قریب به اتفاق همه‌مان خواهد بود اقتضا می کند که هر متنی که بازنمود این شرایط باشد نیز پیچیدگی و دفرمیتی متناسب با آن را داشته باشد مثل کتاب تنهایی دم مرگ نوربرت الیاس؛ من اما اینجا می‌خواهم به نمونه موفق و هوشمندانه‌ی عالم سینما اشاره کنم؛ فیلمی از چارلی کافمن، فیلمنامه‌نویس و کارگردان آمریکایی به نام سینکداکی نیویورک. سینکداکی یک اصطلاح تخصصی ادبیات است به معنای مجاز مرسل که یک جزء‌ بیان شود و یک کل مراد باشد. شاید کافمن هم نیویورک را گفته و دنیا را منظور داشته و عجبا که حس و حال کار با وجود المان‌های غریب زندگی آمریکایی برای امثال ما به گونه‌ای است که هرکسی خود را کیدن کوتارد می‌پندارد و این البته هم به هنرمندی کافمن – کارگردان - برمیگردد هم هافمن – بازیگر نقش اصلی –
Synecdoche, New York
محصول 2008 آمریکا 
نویسنده و کارگردان: چارلی کافمن                  
بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، کاترین کینر، میشل ویلیامز و ... .
124 دقیقه رنگی، دالبی
نامزد نخل طلای 2008 (سالی که آپیچاتپونگ ویراستاکول، آلفونسو کوارون، رشید بوشارب، مرجانه ساتراپی و ناتالی پورتمن به ریاست شان پن نخل را دادند به کلاس لوران کانته )