در حالتی که بین منافع و تمایلات یک فرد تناقضات جدی ایجاد میشود چه عواملی مسیر تصمیمگیری و حرکت فرد را تعیین میکنند؟ نقطهی تصمیمگیری و حرکت کجاست و یا به عبارتی فشارهای ناشی از تناقض تا کجا ادامه میتواند داشته باشد؟ یکی از تعیینکنندهترین مولفهها فضای عمومی جامعهایست که فرد در آن زندگی میکند. اینکه تفاوتهای بنیادین بین اعضای جوامع متفاوت از نظر سطح فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی وجود دارد یک چیز بدیهی است اما اینکه وقتی تغییر مکان باعث میشود رفتارهای اخلاقی، اجتماعی افراد عوض شود محل مداقه است. یک مرحله از پاسخهای دم دستی از قبیل تفاوت برخورد نیروهای انتظامی در جوامع مختلف فراتر رویم – فقط تغییر مکان از تهران به لندن نیست که باعث میشود بسیاری افراد قانونگریز، قانونمدار شوند بلکه گاهی مسیر کوتاهتری از تهران تا یزد هم ممکن است همین تاثیر را داشته باشد – و به این بیندیشیم که فضای عمومی حاکم بر جامعه است که تصمیمگیریهای اخلاقی و یا غیراخلاقی افراد محاصره شده در مرزهای خود را شکل میدهد. نمونه درخشان و تحسین شده نمایش این رابطه دیالکتیکی را در فیلم جدایی نادر از سیمین دیده ایم و یک نمونه قابل تامل دیگر ولی نه لزوما درخشان در فیلم آپارتمان بیلی وایلدر. جایی که سی.سی.باکستر ترفیع درجه اداری اش را به بهای سقوظ شخصیتیاش تاب میآورد و ریشه این رفتار را باید در همان فضای عمومی حاکم بر محل زندگی او جستجو کرد. فضایی از نظر اقتصادی متزلزل، از نظر فرهنگی متشتت و از نظر اجتماعی نابسامان. اما این ترفیع که طبقهطبقه صورت میگیرد و جایگاه شخصیتیای که پلهپله سقوط میکند تا کجا میتواند ادامه داشته باشد؟ وقتی سی.سی.باکستر به اندازه کافی – تا جایی که از نظر شخصیتی ارضا شود - ترفیع درجه میگیرد تصویر کاری که میکند – قرض دادن آپارتمانش به روسای اداریاش برای خلوت کردن با معشوقههایشان – در برابرش عریانتر میشود. البته این عریانی زمانی آزارنده و منجر به حرکت میشود که پای معشوقه خودش به آپارتمان خودش باز می شود اما نه با حضور خودش که با حضور رییس ادارهاش.
نقطه ضعف فیلم همین جاست. اگرچه در عمل قابل تصور و دراماتیک است اتفاقاتی که برای باکستر میافتد اما هنرمندانهتر و هوشمندانهتر شاید آن بود که همان شکاف حاصل از تناقض میان تمایلات و خواسته ها تا جایی پیش میرفت که شخصیت اصلی بی آنکه نیازی به نیروی عشق داشته باشد تصمیم دیگری میگرفت. تصمیمی برآمده از ضمیر ناخودآگاه سی.سی.باکستر
انگار فیلم های امریکایی همیشه باید پایان خوش داشته باشند مخصوصا اگرکمدی باشند و اولین چیزی که فدای گیشه و ستارهها و ذائقه آمریکایی میشود مفاهیم قابل تامل فیلم است وگرنه آن صدایی که کوبلیک در پایان فیلم میشنود بسیار واقعیتر و دراماتیک تر بود اگر صدای گلوله بود نه چوب پنبه سر بطری نوشیدنی.
No comments:
Post a Comment