من هم اگر مادرم وقتي مثلا هفت سالم بود ميسپرد مرا به يك بانكدار معتبر و سهام معادن نقره را به نامم مي كرد كه وقتي بيست و پنج سالم شد به من واگذار ميشدند شايد كه نه حتما الآن وضعم جور ديگري بود. وقتي هم كه ميمردم آخرين كلمهاي كه از دهانم خارج ميشد شايد مثلا "قورباغه سبز" بود و بعد خبرنگاري كه فيلم خبري زندگي و مرگ مرا ميساخت ميگشت دنبال اينكه بفهمد قورباغه سبز چيست و هيچوقت پيدا نميكرد كتابي را كه از كتابخانه مدرسهاي پرت در روستايي پرتتر در شهري دورافتاده هر هفته امانت گرفتهام و پس دادهام و دوباره امانت گرفتهام و دوباره پس دادهام و سه باره امانت .... . شايد هم آخرين كلمهام "توپپرتابكن" باشد و آن خبرنگار هم از كجا بفهمد روزي روزگاري توپپرتابكني بوده (معادل فيزيكي پينبال) كه حسين شكسته و داغش به دلم مانده. يا "الي" يا "سوسمار" يا هرچيز ديگري كه داستان پشتش را هيچكس هيچجا ثبت نكرده است. بستگي دارد وقتي دارم وسايل زينب را دانه دانه مي شكنم و پرت مي كنم از روي تراس بيرون آخرين چيزي كه قبل مردنم دستم را بگيرد و چيزي را از اعماق خاطرهام بكشد بيرون چه باشد.
مرتبط با این پست: