Friday, August 10, 2012

ذکر علی اکبر سعیدی سیرجانی

«... هیاهوی مستان و شور و نشاط جوانان از خواندن منصرفم می‌کند، سری از پنجره بیرون می‌کشم و نگاهی به حیاط خانه می اندازم. می‌بینم حق با نویسنده ی "تایم" است. آلمانی‌ها دلبستگی عجیبی به لخت شدن دارند. یاد جوانی‌ها در حافظه‌ام جان می‌گیرد. به تعداد هر بوسه‌ای که این جوانان از هم گرفته‌اند، من و همسالان و همشهریان من در پای منبر آقاسید مصطفی با کف دست ورم کرده بر سر و صورت خود کوفته‌ایم. دو برابر شب‌هایی که اینان گرد هم آمده و با شور و نشاط جوانی، جشنی برگزار کرده‌اند، ما در مجالس روضه خوانی چرت زده و به صدای شیون ناهنجار و دروغین عمه‌قزی‌ها از خواب خوش پریده‌ایم. معادل بشکه‌ها و بطری‌های آبجوی که اینان به حکم افراط جوانی تهی کرده‌اند، نبات تف آلوده‌ی آ سید مرتضی و شربت خاک تربت به حلق ما فرو رفته است. صد برابر لذتی که این جوانان از هماغوشی‌های گرم خاطره‌انگیز برده‌اند، نیم‌شب‌ها از تجسم قیافه‌ی شمر خنجر به دست و ابن ملجم کریه المنظر وحشت کرده‌ایم و از خواب پریده‌ایم.
این جوانان لبریز از نشاط در عجبند که چرا من به جمعشان نمی‌پیوندم و با قهقهه‌های زندگی‌بخش‌شان هم‌آوازی نمی‌کنم، غافل از اینکه آدم حسابی هرگز نمی‌خندد و انهم به صدای بلند، دهنی که به خنده‌ی قاه‌قاه باز شود باید به ضرب مشت بزرگ‌ترها پر از خون شود، خنده دل را می‌میراند و گریه بر هر درد بی درمان دواست. به همین دلیل باید ایام عزاداری را مغتنم شمرد، در مجالس سوگواری شرکت جست و اگر همه‌ی چشمه‌ی اشک خشکیده بود، لااقل تباکی کرد و خود را به گریه کردن زد که نشان مرد مومن این است.
اینان بی‌خبرند که من در آب‌و‌هوایی زیسته‌ام که با شادی و حرکت و نشاط سازگاری نداشته است. در دیاری که در باشکوه‌ترین مجالس عروسی‌اش جز روضه‌ی قاسم نخوانده‌اند و در ایام عید نوروزش هنوز ده‌ها مجلس عزاداری و سوگواری برپاست.
چون گدایی که حساب شب جمعه را دارد به دقت و صراحت روز شهادت امامان و پیشوایان خود را در خاطر سپرده‌ایم و یک ماه پیش و یک ماه پس از آن را ایام عزا محسوب می‌داریم اما با جشن ولادت آنان به کلی بیگانه‌ایم
+
متن ِ بالا بخشی بود از خاطرات زنده‌یاد سعیدی سیرجانی در سفرش به اروپا در دهه‌ی پنجاه شمسی که در کتاب آشوب یادها چاپ شده است. شیوایی قلم، نکته‌سنجی، تسلط بر تاریخ و ادبیات ایران، طنزی که انگار ذاتاً در وجود اوست، همه و همه دست به دست هم داده تا کتابی خواندنی آفریده شود – کتابی که البته جمع‌آوری دست‌نوشته‌های آن استاد است که پیش‌تر در سال‌های دور در مجله یغما چاپ شده است - و البته قلم سعیدی هم در این کتاب و هم در جاهای دیگر آن‌قدر سرخ بود که سر ِ سبزش را بر باد بدهد.
از ویژگی‌های دیگر متون سعیدی سیرجانی این است که خواننده را عمیقاً به تفکر وامی‌دارد و این البته چیزی نیست که دلخواه کسانی باشد که دوست دارند بر جماعتی حکومت کنند که جز دغدغه‌ی نان شب نداشته باشند.
جسارت و شهامتی که در نوشته‌های او هست ستودنی است؛ بر تارک آن‌ها آن قسمت از نامه‌اش به آیت‌الله خامنه‌ای که می‌نویسد :
«... آدمیزاده‌ام آزاده‌ام و دلیلش همین نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشیدن جام شوکران، بگذارید آیندگان بدانند که در سرزمین بلاخیز ایران هم بودند مردمی که دلیرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند... “
نهایتاً اینکه به جرأت می‌توان از سبک سعیدی سیرجانی در نوشتن حرف زد. سبکی که مجموع ویژگی‌هایی را که گفتم به علاوه چیزهای دیگری که من نگفتم آن را به وجود آورده است.
پیشنهاد اکید می‌کنم به خواندن این کتاب:

آشوب یادها / نوشته‌ی علی‌اکبر سعیدی سیرجانی / چاپ اول بهار 1356 / چاپ زیبا / تهران


 


    + بیشتر بخوانیم (به ترتیب حروف الفبا)











2 comments:

چاقانه ها said...

دلی سبک کردیم و اشکی ریختیم .

چاقانه ها said...

:))
این علامت خنده رو یادم رفته بود در تائید حرف ها ی آن مرد این جا بگذارم .