Saturday, November 19, 2011

کیارستمی و دیگر هیچ


زندگی و دیگر هیچ کیارستمی از آن دست فیلم‌هایی است که عمیقا دوست دارم. دلواپسی یک کارگردان و فرزندش برای بازیگران یکی از فیلم های قبلی‌اش که دچار زلزله شده‌اند و نشان دادن چشم‌اندازهایی نه لزوما بکر یا طبیعی -بلکه برعکس حتا- از منظر دو شخصیت اصلی فیلم ـ کارگردان و پسرش – و آن سپیدی‌های متن – از احمدپورها گرفته تا غیاب زن کارگردان – در کنار ریزه‌کاری‌های هوشمندانه کارگردان (اینجا خود عباس کیارستمی منظور است نه فرهاد خردمند که نقش کیارستمی را بازی می کند) از مینی‌بوس پلاک زاهدان تا نقش قلب تیرخورده روی دست گچ‌گرفته عابری که نشانی می‌دهد به کارگردان اثری زیبا و انسانی آفریده است که ارزش چندین بار دیدن دارد حتا بعد از 20 سال 
 

7 comments:

دید زدن ماتحت مرگ said...

چند هفته پیش توی سالن جمع و جور سینمایی در زیرزمین تالار حافظ یک فیلم از کیارستمی دیدم که برای تلوزیون فرانسه ساخته بود. بی نهایت
تاثیرگذار!
توی فیلم کیارستمی حرف جالبی زد. یک چیزی توی این مایه ها گفت: شما با نوشتن فیلمنامه و تسلط بر تمام جزئیات فیلم می توانید یک اثر حساب شده بسازید که تمام جزئیات از بازیگر و گریم و دوربین و نور و غیره منظم و خوب از آب در بیاید اما در فیلمهایی که من می سازم گاهی لازم است کارگردان همه چیز را رها کند تا هر چه می خواهد بشود. چون ممکن است گاهی کارگردان با تسلطش سر راه فیلم قرار بگیرد. لازم است گاهی کارگردان از سر راه فیلم کنار برود

فرزان said...

درود
موافقم اینجور فیلما کهنه نمیشن

shokolate talkh said...

filme latifie. man too karash hamoon mashghe shabo bishtar doost daram
migam bloget mage face book dare?

shokolate talkh said...

nazaret raje be filme unthinkable chie?

هما said...

کیارستمی رو دوس دارم
شیرین رو بارها دیدم
مشق شب رو هیچ وقت فراموش نمی کنم
و...

سیاووش said...

سلام
من دلم برای نوشته های شما همیشه تنگ می شود.
ضمنن در فایس بوک اد کردم شما را و شما قبول نکردید مارا و من می خواستم شما طراحی ها و مجسمه های من را ببینید که خوب قسمت نبوده حتمن و شاید وقتی دیگر.
ضمنن این آقای کیارستمی نه که کارش بد باشد غلط بکنم اسائه ی ادب کنم به استاد ولی به ذاق و مذاق ما خوش نمی آید.چرا؟؟؟نمی دونم(نقل از ترانه ی خواننده ی مردمی آقای شب پره شهرام عزیز)

باقی بقایت
ارادتمند
سیاووش

اراکده said...

سلام . یادمه از خانه دوست ... که پسره می گفت : من دفتر محمد حسن رو اشتباهی ورداشتم باید برم بهش بدم. و بابا بزرگ اش داشت یه خطابه قرا در مورد لزوم کتک زدن بچه و خاطرات کودکی قرائت می کرد.کیارستمی شبیه یه عکس قدیمی و باکلاسه وقتی میبینم اش یاد تخت جمشید می افتم انگار که مال یه سرزمین دیگه است. خیلی خارجیه. یه حرفایی میزنه انگار هیچ وقت توی ایران زندگی نکرده. دید اش به مردم در عین ایرانی بودن خارجکی و لوکس و کارت پستالیه. من فکر می کنم ژولیت بینوش ماچ مدهوش کننده ای داشته که هوش از سر عباس ما برده. چرا که عباس العان مخلوطیه از تروفو و لوک گدار و ویم وندرس و البته کوراساوا. شاید بخاطر دور بودن از محیطه شاید شامپاین و تکیلا مخ ادم رو و نگاه ادم رو عوض میکنه. من عباس آقا رو یک فیلمسازغربی میدونم نه ایرانی.منظورم این نیست که مثلن بیاد یه فیلم بسازه که یه شکم سیر داره توی کویر با بنز اینور اونور میره یا بره گال رو بسازه یا بره مثل مجیدی شمال و هی جنگل و کوه و دریا پرندگان زیبا رو به نمایش بزاره. نمی خوام از فردا بشه تارانتینو ولی کل لن دوست اش ندارم. آره خوب به درک !