Wednesday, July 27, 2011

ایلام 66


یکبار هم مادرم من را با خودش آورده بود ایلام توی خیابان اداره راه – هنوز هم اسمش همین است : خیابان اداره راه؛ دستفروش ها و ارزان‌فروش‌ها و پوست‌فروش‌ها و مرغ‌و‌خروس‌فروش‌ها اینجا جنس‌هایشان را می‌فروشند – یک نیسان بود از اینهایی که توی تهران بهشان می‌گویند نیسان گاوی که ذرت می‌فروخت؛ من قطره‌ی مادرم را گرفته بودم؛ قطره چادر عربی است که زنهای کرد سرشان می‌کنند؛ مادرم داشت ذرت می خرید و من پر ِ قطره مادرم را گرفته بودم. مادرم قاتی انبوه زنهای دیگر ذرت‌ها را گلچین می‌کرد که شیره‌هایشان را جدا کند که به درد آبپز شدن می‌خوردند؛ ما بلال نمیخوردیم. بعد قطره مادرم را کشیدم که یعنی منو داشته باش و مادرم رویش را برگرداند و من خیره شدم به چهره‌اش؛ مادرم نبود؛ اشتباهی قطره زن دیگری را گرفته بودم؛‌ زدم زیر گریه؛ یادم نیست چجور کوکب زن مصطفی قوزی که قصاب بود و برادرم که هنوز زنده بود عاشق دخترش، پیدایم کرد و برد مرا داد دست یک کوکب دیگر که زن حاجی‌نجف بود و البته آن موقع‌ها هنوز حاجی نبود و من هنوز گریه می‌کردم و کوکب دوم من را برد در خانه خاله فرخی؛ مادرم آنجا بود داشت گریه می‌کرد که من را گم کرده بود و من هم گریه می‌کردم که مادرم را گم کرده بودم. مثل امروز که بعد بیست‌و چهار سال هردویمان برای هم گریه کردیم. پسر ِ خاله فرخی یک ماشین اسباب‌بازی داشت که آمبولانس بود و راننده اش را فشار می‌دادی داخل ماشین راه می‌افتاد.

7 comments:

مهتا said...

دقت کردی گم شدن بچه ها چقدر شبیه هم هست ؟

چاقانه ها said...

سلام . چیز خاصی ندارم که بگم اما همون مطلب قبلی رو دوباره می نویسم . به سبک روسپیگری برگرد اونجوری خیلی پخته بودی و خیلی خواندنی تر .
از فیلم ها هم بنویس .

میم said...

مهرزاد منم یه بار طرافای حمام ضرابی گم شدم یعنی گمم کردند!!!....
پیله کرده بودم که یه بادبزن شصت تومنی همونا که توی ایکی یو سان بود،رو برام بخرن ، نخریدن و آخرش هم مادرم و خواهرام چند قدمی از من دور شدن و بعد واقعا گمشون کردم!!
اما مهرزاد، باورت میشه من تنهایی از حمام ضرابی تا خود "ستاد" که الان پارکشو بگا دادن، پیاده و تنهایی اومدم!؟
قضیه مال وقتی یه که هنوز روی کانال فاضلاب وسط شهرو آسفالت نکرده بودن!
علی بیچگه سر میدانه هم هنوز بودش!!

shokolate talkh said...

man khaterate koodakito doost daram. ketabesh kon. esmesham bezar abshoorane 2 !
khaterate koodakie man be darde kasi nemikhore vali.hamash hole mehvare yek kalame micharkhe: narezayati

حوازاد said...

چه خوب یادت بود ماشین آمبولانس. من هم امروز چیزی یادم آمد درباره اش نوشتم

Kukuie! said...

منو بردی تو حال و هوای قدیمها، دستت خوش مهرزاد گیان

Kukuie! said...

منو بردی تو حال و هوای قدیمها، دستت خوش مهرزاد گیان