Friday, January 14, 2011

گاهی حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ می‌کند – درباره‌ی داستان کلاغ نوشته‌ی لیلا بابایی فلاح



جوان‌تر که بودم یک بار توی پارک ساعی نشسته بودیم با یار دلربا چی‍پس می‌خوردیم و یار دلربا یک دانه چیپس انداخت جلوی یک کلاغ و کلاغ بعد از چیپس خوردن حتما می‌دانید خیلی فرق میکند با خر بعد ار تیتاب خوردن؛ فرقش هم این است که اگر باز هم چیپس ندهی به او قیافه نگران کنند‌ه‌ای به خودش می‌گیرد که مجبورت می‌کند سعی کنی با ادامه‌ی چیپس از نگرانی درش آوری و چند دقیقه بعد کلی از کلاغ‌های پارک با چشم‌های نگران و منقارهای بلند و دست‌هایی که پشت کمر حلقه کرده بودند دورمان را گرفته بودند و صحنه الآن شاید از دور کمیک باشد اما آن لحظه اصلا کمدی نبود و باید فکری‌ می‌کردیم برای تاراندن این پرنده‌هایی که حاضر بودند با کمال میل پرندگان هیچکاک را بازسازی کنند.
این که در یک داستان شما دارید راجع به یک چیزی می‌نویسید اما جوری که کس دیگری ممکن است چیز دیگری برداشت کند علاوه بر مباحث هرمنوتیکی و مرگ مولف و ریدر ریسپانس و شرکت مخاطب در خلق هنر و علاوه بر اینکه ممکن است معماسازی دمده‌ی سالهای پیشین هم دلیل آن باشد و علاوه بر آنکه ممکن است خیلی دلیل‌های روانکاوانه دیگر هم ‍ پشت قضیه باشد یک دلیل خیلی مهم هم این است که اصلا فرق هنر با غیر هنر در اجرا همین است؛ وگرنه هر کس که خوب خاطره تعریف می‌کند که لزوما داستان‌نویس نیست و این خیلی بدیهی است؛ چه بسا خاطره‌ای که من از کلاغ‌های پارک ساعی تعریف کردم مثلا برای کسی یا کسانی هم جذاب بوده باشد اما هنر داستان‌نویسی این است که در داستانی که داری می‌نویسی و اسمش مثلا هست کلاغ و مثلا اگر بپرسی شاید بگویند درباره دختری است که کلاغ‌ها دوستش می‌شوند و برایش جواهرات هم می‌آورند و سابقه‌ی این دوستی به زخم‌بندی کلاغی تیرخورده برمی‌گردد در سال‌های پیش که پدر می‌خواست حیاط و باغ خانه را از شر کلاغ‌ها خلاص کند اما واقعیت این است که تمام این جریان کلاغ و جواهرات و پیرمردی که مجسمه‌های سفالی از کلاغ‌ها می‌سازد و همه و همه بهانه‌ی نشان دادن آن تنشی است که دارد توی خانه اتفاق می‌افتد و آن دعواهای زن و شوهری که دارد بچه را دیوانه می کند.
این است که به نظرم خانم بابایی در مجموع در نگارش داستان "کلاغ" موفق بوده و اگر همان‌قدر که در نوع روایت داستان و ریزه‌‌کاری‌هایی مثل تقابل سیاهی و سفیدی و پایان‌بندی خیلی خوب آن وسواس به خرج داده در انتخاب واژگان نیز همین‌قدر دقت می‌کرد و مثلا معلم را معلم می‌گفت نه دبیر چه بسا موفق‌تر هم بود.


12 comments:

Unknown said...

چقدر عجیب بود خاطره ی خودت. تصویر سازی شد توی ذهنم تا وقتی زنده هستم.
کاربرد کلمه ها خیلی مهم اند برای من. دبیر مثال خوبی بود. دبیر کلمه ی داستانی نیست. اصلا بار سنگینی داره. داستان و از خط اصلی اش از حال و هواش خارج می کنه.

مهدیه said...

سلام!
خاطره ی خودت که جالب بود و چیز جالب دیگه این بود که در مورد یک داستان ایرانی اینطور نوشتی.
آفرین به خانم بابایی!
راستی من نمی دونم از کی دقیقن با "پارک ساعی" یاد تو می افتم . با انقلاب یاد سیما و حسین خ !!!
خلاصه مرسی بابت این پست

نگار said...

همینش جذابه که بنویسی و تعبیرو واگذار کنی به خواننده.حالا شاید یه وقتایی خیلی عذاب آورباشه که حرفت و نفهمنوروایت شخصی داشته باشن اما دیگه دوره این حرفها گذشته.نفهم بودن مشخصه نسل ماست.جریان خر تیتاب جالبه.با رفقا درباره خر مفصلا تحقیق می کنیم!

مهتا said...

من از کلاغ می ترسم ..

Hasti.N said...

من هرگز با این پرنده کنار نمیام، نمیدونم چرا. به نظرم یک جور‌هایی‌ بیچاره هست و نامزون. شاید هم اثرات هیچکاکی هست. اینجا کلاغ‌ها شکل کلاغی نداران، خیلی‌ کم دیده میشن و به نظر میاد حال هیچ کاری رو نداران. خیلی‌ دلم می‌خواد این کتاب رو بخوانم. من رو یاد الدوز و کلاغ‌ها میندازه.

Unknown said...

همه چیزی که فرق می ذاره بین یک کوتاه نویس،بلند نویس و حتی ننویس ریشه در همین می دواند که در پس و پیش و زمینه داستانت چه چیز دارد شکل می گیرد.

مثال عالی بود...ممنون

هما said...

خوندم این داستانو
اتفاقا یه بار تو انجمن هم نقد شد
اخ کشتیمش!

شکلات تلخ said...

نگفتی یار دلبربا در نهایت چه راهکاری رو برای پایان دادن به معرکه اتخاذ کرد
برا من کلاغ تداعی اولدوزه و یاشار و باقی قضایا

شکلات تلخ said...

می گم تکلیف عکسهات چی شد؟

اراکده said...

به باور من، سیاستی که در بخش ایدئولوژیک جهان که بخش عمده‌ی آن هم هست غالب است به طرز هوشمندانه‌ای برای دسته‌های مختلف بشری برنامه‌های ویژه‌ای دارد که آنها که از گردونه مذهب خارج می‌شوند از کانالی دیگر و در لوای دین به معنای عام‌تر از مذهب به آن چرخه برگردند و آنها که دین ندارند ایمان داشته باشند دست‌کم..,...
بیل موری – که می‌گوید شما را با هنر و علم خواب کرده‌اند و شما درک درستی از دنیای اطرافتان ندارید و من شک دارم که حق با او نباشد ...
این ها منو دیوانه می کنند.... و حقیقت غیر اینها که نوشته9 ای بدجوری ذهن مرلا درگیر این حقیقت می کند که همه چی بی معنی پوچ نسبی و و کوفتی است

بی تا said...

نذاشتی تو برنامت هم نذاشتی....بازی بازیگر مردش فقط درخشان بود

Unknown said...

نمي دونم به نظر مياد که بايد خوندش