Sunday, January 22, 2012

قول و فعل بی‌تناقض بایدت / تا قبول اندر زمان بیش آیدت


در مطلب قبلی که فکر می‌کنم حق مطلب ادا نشد نکته مهم فیلم سگ ولگرد کوروساوا این بود که جای این دو تا آدم – دزد و پلیس – به راحتی می‌توانست با هم عوض شود و بسیاری نکات فیلمنامه‌ای وکارگردانی در فیلم هست که روی این نکته صحه بگذارند. از سکانس لباس مبدل پوشیدن پلیس برای پیدا کردن دزد تا مقایسه خانه افسر پلیس با دزد و … . به هرحال صحبت پیرامون اینکه چقدر اراده آدمها در وضعیت زندگیشان موثر است و چقدرش خارج از اراده است را به دیگران واگذار می کنم با این بهانه اما می‌خواهم به یک فیلم خیلی عالی دیگر گریز بزنم؛ فارگو ساخته برادران کوئن؛
یکی از صحنه‌های کلیدی فیلم فارگو صحنه‌ی دیدار مارجی و مایک است؛ مارجی و مایک قبلا با هم همکلاسی بوده اند و الآن سالهاست همدیگر را ندیده‌اند؛ مایک می‌گوید زنش سرطان خون داشته و مرده و الآن خیلی اندوهگین است و احساس یک آدم شکست‌خورده را دارد؛ مارجی با رفتارش به او می‌فهماند که درک می‌کند اما کاری از او ساخته نیست؛ فردا مارجی متوجه می‌شود حرف‌های مایک دروغ بوده و او از زنش جدا شده و در واقع آنقدر زنش را عاصی کرده که از هم جدا شده‌اند؛ مارجی الان افسر پلیس است و زندگی خیلی دوست‌داشتنیی دارد. (حامله است و نصف‌شب که به او زنگ می‌زنند و باید برود محل جنایت، شوهرش برایش نیمرو درست می‌کند که گشنه نباشد و شوهرش هم در مسابقات طراحی تمبر شرکت می‌کند و وقتی طرحش برای تمبرهای 3 سنتی برنده می‌شود مارجی به او دلداری می دهد که قیمت ارسال محموله‌های پستی که بالا برود مردم از تمبرهای ارزانتر استفاده خواهند کرد و کلی جزییات دیگر که زندگی شیرین آنها را نشان می‌دهد) اینکه مارجی زندگی موفقی دارد اما مایک شکست خورده است شاید به خاطر این باشد که مارجی آدم هوشمندی است و مایک دروغگو. اما قطعا نمی‌توان از ده‌ها و صدها و شاید هزاران عامل دیگر چشم‌پوشی کرد. اینکه جری توی همچین دردسر بزرگی می‌افتد تنها بخاطر حماقتش بود؟ سرنوشت آدم‌هایی که در طول فیلم کشته شدند از پلیس اوایل فیلم تا زوجی که اتفاقی رد می‌شدند و تا آن مامور پارکینگ ماشین‌ها تا پدرزن جری را جز به مناسبات خارج از اراده آدم‌ها به چه چیز دیگری می‌توان نسبت داد؟
شاید برای داشتن زندگی خوب ترکیبی از هوشمندی و انسانیت لازم است چیزی که فقط در مارجی می‌بینینم و نه درهیچ کس دیگر.
از این حرفها که بگذریم درکنار فیلمنامه عالی و کارگردانی عالی فیلم فارگو بازی های بسیار درخشان بازیگران غیرقابل چشم‌پوشی است. یکی از یکی درخشان‌تر و عالی‌تر؛
من که فکر می کنم اسکار 97 حق فارگو بوده
حتا نخل طلای 96 هم که به رازها و دروغ‌‌های مایک لی داده شد می‌توانست به فارگو هم داده شود هرجند انتخاب میان شکست امواج فون‌تریه، تصادف کراننبرگ، فارگو، ماه اغواگر چن کایگه، کانزاس سیتی آلتمن، ابرهای بی‌مقصد کوریسماکی، زیبایی دزدیده شده برتولوچی، قهرمان خودساخته ژاک اویار و … برای هیات داورانی که به ریاست فورد کاپولا جایزه ها را داده اند کار آسانی نبوده آن سال

به هر حال دعوتتان می‌کنم به دیدن یک فیلم خیلی عالی

 

عکس : استیو بوسمی، پیتراستورمیر و کریستین رودرود در فارگو

Fargo
محصول 1996 آمریکا و انگلستان
98 دقیقه رنگی
کارگردان: جوئل کوئن
تهیه کننده: ایتن کوئن
نویسندگان: جوئل کوئن و ایتن کوئن

عنوان مطلب از مولانا، مثنوی، دفتر پنجم، در بیان آنک نور خود از اندرون شخص منور بی‌آنک فعلی و قولی بیان کند گواهی دهد بر نور وی در بیان آنک آن‌نور خود را از اندرون سر عارف ظاهر کند بر خلقان بی‌فعل عارف و بی‌قول عارف افزون از آنک به قول و فعل او ظاهر شود چنانک آفتاب بلند شود بانگ خروس و اعلام موذن و علامات دیگر حاجت نیاید


2 comments:

حوازاد said...

از این پست خوشم آمد. تبلیغ خوبی بود. برم فیلم را ببینم و بعد برگردم

فرزان said...

درود..
واقعا سخته از بین اینهمه فیلم خوب ، یکی رو انتخاب کنند .دیدنیست .ممنون از معرفیت