Sunday, October 9, 2011

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی


تنهایی‌ام با معاشرت کردن و همصحبت شدن و مشارکت‌های اجتماعی از این دست کمرنگ هم نمی‌شود حتا؛ تنها هنگامی که حسی یا حرفی در من هست و من عاجز از بیان آنم و می‌بینم کسی دیگر همان حس یا حرف را به شکلی از خودش بروز می‌دهد اندکی آرام می‌شوم و این اتفاق مطلقا و منحصرا در مصادیقی از هنر – عموما سینما و ادبیات و موسیقی – رخ می‌دهد. نمونه‌هایش به تعداد آثاری است که از آن لذت برده‌ام – نیاز هست باز هم یاد کنم از عبارت بورخس که لذت لزوما با شادی همراه نیست؟ - آخرین مصداق این مفهوم فیلم "چه کسی از ویرجینیا ولف می‌ترسد” بود. تماشای برشی از زندگی یک زوج که به شکلی سادومازوخیستی همدیگر را آزار می‌دهند – ار آنتی‌کرایست فون‌تریه حرف نمی زنم؛‌ این‌بار خشونت در لایه‌هایی عمیقتر موج می‌زند - و غرق در بازی‌ای شده‌اند که نه ادامه دادنش کار خوشایندی است و نه توان ترک کردنش را دارند – نه دست صبر که در آستین عقل برم، نه پای عقل که در دامن قرار کشم؛ نه قوتی که توانم کناره جستن از او؛ نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم - بخشی از وجودم را آرام میکند که هی! تو در این وضعیتی که گیر افتاده‌ای تنها نیستی – چرا یاد زن در ریگ روان می افتم و گیر افتادن در وضعیتی از آن دست که پس از مدتی تن نمی‌دهی به رهایی ؟ -
بسیار وقت‌ها فکر کرده‌ام – و هنوز هم – که تصویر کردن رابطه‌ی من با کسی که عجالتا و به دلایل مشخص از دکر نام او پرهیز می‌کنم تنها از عهده کسی چون داستایفسکی برمی‌آید و تحلیل آن از عهده‌ی تنها فروید و الآن که می‌بینم مایک نیکولز – البته بر اساس نمایشنامه ادوارد آلبی - هم چنین تجربه‌ای را سالها پیش تصویر کرده از شلوغی این جمع – منظورم از این جمع، همه افرادی است که در این پست حضور دارند : بورخس، جورج و مارتای چه کسی از ویرجینیا ولف می‌ترسد و طبیعتا همتاهایشان در نمایشنامه ادوارد البی، زن و شوهر انتی‌کرایست، سعدی، شخصیت گرفتار در چاله‌ي زن در ریگ روان،‌ بسیار شخصیت‌های داستایفسکی و برخی بیماران فروید - خوشحال می شوم از اینکه تنهایی‌م کمرنگ می‌شود چنین لحظاتی.

3 comments:

shokolate talkh said...

filme ajibie, kheili asaab mibare.behtari?

حوازاد said...

میدونی چرا نمیشه در کنارش کشید و نه میشه کناره جست ازو؟
چون جزوی از توست و فاصله ی دو عصو از بدن همواره ثابت میماند در زندگی فیزیکی... کثل فاصله ی پیشانی و انگشت کوچک پا

فرزان said...

فیلمش خیلی خشن بود اما بقول شما از اون چالشهای فرویدیه که با ارزشهای اخلاقی معمولن یکی نیست ..