و من که نیولند آرچر باشم وکیلی هستم در نیویورک اواخر قرن نوزدهم. دقیقتر اگر باشم دهه ۱۸۷۰؛ خانوادهام از خانوادههای اصیل و قدیمی و متمول است. خانواده نامزدم هم همینطور.
و من که میولند باشم تعریف از خود نباشد دختری هستم که به نظر خیلیها از زیباترین دختران نیویورکم. خانوادهام هم خدا را شکر خانواده خوبی است. سرشناس و با احترام. دستمان هم خدا را شکر به دهنمان میرسد. آنقدر که مهمانی های بزرگ ترتیب بدهیم و آبرومندانه. نامزدم رادوست دارم و منتظرم مثل همه آدمهای با شخصیت دیگر بعد از حداقل یکی دو سال نامزدی با هم ازدواج کنیم. نیولند البته گاهی میگوید که تو سنات کم نیست و بهتر است زودتر عروسی کنیم. من ولی فکر میکنم بهتر است به آداب و رسوم احترام بگذاریم و حداقل یک سال نامزد باشیم. ۲۲ سال هم خیلی زیاد نیست. دختر عمویم الن تازه از اروپا برگشته؛ با شوهرش مشکل پیدا کرده؛ شنیدهام بعضیها حتا میگویند با منشی شوهرش سر و سری داشته. من ولی فکر میکنم بیشتر به خاطر اخلاق خود دخترعمویم باشد. همیشه دوست دارد به اندازه مردها آزادی داشته باشد اما اینکه نمیشود بالاخره مردی گفتن، زنی گفتن.
و من که الن النسکا باشم این آمریکاییها را خیلی نمیفهمم. توی مراسم رقص خانواده بوفورت پا شدم از پیش بوفورت بلند شدم رفتم نشستم پیش نیولند – نامزد دختر عمویم – بعدا شنیدم میگفتند کار مودبانهای نکردهای؛ آخر کجای کار من بیادبی بود؟ من با همه راحتم و خیلیها فکر میکنند برای یک زن که دارد طلاق میگیرد این خوب نیست. خیلی چیزهای دیگرشان را هم نمیفهمم. البته اهمیت هم نمیدهم اما مخصوصا از حرفهای نیولند متوجه این رفتار آمریکاییها میشوم. دارند در میزنند حتما بوفورت است شاید هم مرد جدیدی باشد بروم در را باز کنم.
مادربزرگ بهتر از هرکسی میفهمد که الن خیلی از میولند برای من مناسبتر است. گفتن بعضی چیزها به این سادگیها نیست اما بگذارید بگویم که زیبایی میولند پردهای است که روی پوچی او کشیده شده است در حالیکه الن چیز دیگری است. اگر دست خودم باشد که هست و اگر الن هم راضی بشود حاضرم نامزدیم را کنسل کنم الن هم که به زودی از شوهرش طلاق میگیرد این میتواند زندگی من را در مسیر بهتری بگذارد.
صحبت از یک مثلث عشقی نیست. صحبت از رابطه عقلانیت است با فداکاری؛ عقلانیتی که هیچ چیز را تضمین نمیکند و تنها درصد وقوع احتمالات را میگوید با فداکاریای که لااقل از مسیر مدیون کردن همدیگر ادعای تضمین تداوم خانواده را و زندگی بجهها را دارد و تازه مردم چه میگویند.
در حین دیدن فیلم گاهی یاد رمانهای داستایفسکی می افتادم و مثلا الن النسکا را با ناستاسیا فیلیپوونا میتوان مقایسه کرد و میولند را با آگلایا و چقدر جای نگاه عمیق داستایفسکی به شخصیتها میطلبید که در فیلمنامه چنین فیلمی باشد.
بااین حال به طرز هولناکی حس نیولند آرچر ۶۵ ساله را وقتی بچههایش بزرگ شدهاند و زنش مرده و الآن دارد از روبروی خانه النسکا در خیابانی در پاریس رد میشود را حس میکنم. بر زبان آمدنی نیست. و این معجزه سینماست که چیزهای بر زبان نیامدنی را تصویر میکند.
عصر معصومیت یک شاهکار کم نظیر و متفاوت از اسکورسیزی بزرگ است که همین چند وقت پیش با شاتر آیلند تکانمان داد و قبلتر با دیپارتد و قبل تر با هوانورد و پیشتر از آن با دارودسته نیویورکی و قبل از آن با کازینو و قبل از آن با تنگه وحشت و قبل از آن با رفقای خوب و قبل از آن با آخرین وسوسه مسیح و قبل از آن با رنگ پول و قبل از آن با سلطان کمدی و قبل از آن با گاو خشمگین و قبل از آن با راننده تاکسی.
عصر معصومیت: The Age of Innocence
محصول ۱۹۹۳ آمریکا
۱۳۹ دقیقه رنگی (تکنیکالر)
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
نویسنده: جی کاکس بر اساس رمانی از ادیت وارتن
با بازی دنیل دی لویس، میشل فایفر و وینونا رایدر
- عصر معصومیت توسط اسکورسیزی به پدرش که قبل از اتمام فیلم از دنیا رفت تقدیم شد.
3 comments:
کاراشو باید دید
نمیشه گذشت ازشون
khosh sakhte, man hers mikhordam az bozorgvarie vinona
ولی راننده تاکسی یه چیزِ دیگه ست...
Post a Comment