پریشب پیش پیرمردی بودم که روحش در تنش جا نمیشد. تکان تکان تکانش میداد. به چشمهایت که نگاه میکرد زلال میشدی؛ از معدود لحظاتی بود که فکر میکردم دلم گاهی ممکن است تنگ زندگی شود. مثل وقتهایی که دربرخورد با صحنهای، لحظهای، تصویری فکر میکنی این شاید آخرین بار باشد. مثل پولارویدهای تارکوفسکی که حس احتمال آخرین بار بودن را دارند با خودشان. خداحافظی که کردیم دستش را بوسیدم با حسی که درونم را تکان میداد. حس احتمال آخرین بار بودن
پ.ن: یک دم نور؛ پولارویدهای تارکوفسکی
تنظیم جووانی چیارامونته و آندری تارکوفسکی
ترجمه پریسادمندان
انتشارات حرفه: هنرمند
128 صفحه
6500 تومان
2 comments:
سلام بی خبرم ازت رفیق!
درود
گیرش بیارم میخونم باید تاثیر گذار باشه . لارنس فنتریه هم سعی کرده بود توی مقطعی به سبک تارکوفسکی کار کنه ،اما بنظرم موفق نبود..
Post a Comment