Sunday, September 30, 2012

از غربتی به غربت دیگر


نشسته بودم پشت میزم که تلفن زنگ زد آقای ب پشت خط بود؛‌زنگ زده بود سفارش کسی را بکند که مجوز فروشگاه بگیرد؛ توضیح می‌داد که پدرش فوت شده و سرپرستی چند برادر و خواهر ریز و درشت به گردن او افتاده؛ گفتم قول نمی‌دهم که حتماً کارش را راه بیندازم قانوناً باید بگویم نه شرایطش را ندارد اما با این اوصافی که شما می‌گویی بفرست پیشم با او حرف بزنم ببینم چه کار می‌توانم بکنم. یکی دو ساعت بعد در انبوه مراجعینی که هر روز دارم و غالباً فلاکت از سر و رویشان می‌بارد و معمولاً یا بدهکار بیمارستانی هستند یا هزینه عمل جراحی‌ای که دکتر گفته باید انجام بدهند را ندارند خانمی وارد شد که اصلاً فلاکت از سر و رویش نمی‌بارید؛ استانداردهای زیبایی را به شکل جشم‌گیری ارتقا داده بود و سراغ من را می‌گرفت. خودش را معرفی کرد؛ نمی‌شناختم؛ گفت که آقای ب زنگ زده سفارشش را کرده؛‌ گفتم سفارش یک آقا را کرد ایشان؛ گفتند همسرشان است. داشتم فکر می‌کردم حاضرم جایم را با همسرش که پدرش را از دست داده و سرپرستی جند برادر و خواهر ریز و درشت با اوست عوض کنم. می‌ارزد تمام روز را سگ‌دو بزنی که شب پیش چنین زیبارویی باشی؛ راهنماییش کردم که یک درخواست بنویسد و بدهد منشی تا خبرش کنم؛ همین کار را کرد و خداحافظی کرد؛ به میم زنگ زدم و گفتم فکر نمی‌کنی داشتن یک زن زیبا، یک زن خیلی زیبا، زنی که فکر کنی استانداردهای زیبایی را جابجا کرده حق من است؟ بعد رفتم روی تراس سیگاری بگیرانم؛ محیط کار به شدت تنگ شده بود و اصلاً استاندارد نبود؛ برای کسی که روزی ده‌ها ارباب رجوع دارد باید دم‌و‌دستگاه عریض‌تری در نظر بگیرند؛ برگشت که بگوید برگ درخواست را تحویل داده؛ اتاق به شکل خفه‌کننده‌‌ای کوچک شده بود و به اندازه کافی هم سیگار توی کیفم نداشتم. زنم اسمس زد که دوست داشتم روز تولدت کنارت بودم جواب دادم که روز تولد من مهم نیست که تو چی دوس داری مهم اینه که من چی دوست دارم گفت چی دوس داری؟ گفتم می‌خوام تنها باشم.
حالا زنم چند روز است تنهایم گذاشته و من دارم به راه‌های صدور مجوز یک فروشگاه فکر می‌کنم.


The Bakery Girl of Monceau / دختر کلوچه‌فروش خیابان مونسو / La boulangère de Monceau
کارگردان: اریک رومر
23 دقیقه / سیاه‌سفید
محصول 1963 فرانسه





Thursday, September 27, 2012

بابها مفتوحة للداخلین / رجلها، مرفوعة للفاعلین


الف:
البته حالا دارد برعکس می‌شود و این ما مردهاییم که باید سینه‌ی ستبر داشته باشیم و شکم شش‌تکه که مورد پسند باشیم و در این چرخه‌ی ناساز جایی داشته باشیم. احمقانه‌ است؛ همانطور که احمقانه بود زنها را به چشم و ابرو و سینه و باسنشان تحسین کردن.
انگار زنها دارند انتقام تاریخی‌شان را می‌گیرند وگرنه از ته دلشان بپرسی حتا شکم خیکی را به شش‌تکه ترجیح ممکن است بدهند – لااقل بعضیهاشان -
ب:
دختر همسایه‌ای داشتیم که از فرط زیبایی رشک خاص و عام بود؛ داستان غم انگیزی پیدا کرد که گفتن ندارد. نکته‌اش این بود که هر چه به سرش آمد از همین زیبایی بی‌حدومرزش بود. - مارکز هم داستانکی دارد که در آن زنی زیبا از زیباییش درد می‌کشد همانطور که مثلاً کسی از تب و لرز یا سردرد رنج می‌کشد – شاید یک روز درباره‌اش نوشتم با هزار آه و حسرت
پ:
وقتی باد بدبختی بوزد همه‌ چیز می‌شود زیبایی چهره و تناسب اندام؛ زیبایی وتناسب را هم تو حق نداری تعریف کنی رسانه‌ها از قبل تعریف کرده‌اند تو فقط حق داری وقتی دختری با استانداردهای تعریف شده – حتا فراتر یا فروتر – رد شد با آرنج بزنی پهلوی بغلدستیت بگویی عجب کسی
بله زنها را تا حد یک بخش از وجودشان تقلیل دادن


ت:

Saikaku ichidai onna / زندگی اوهارو / The Life of Oharu

محصول 1952 ژاپن
کارگردان: کنجی میزوگوچی



Thursday, September 20, 2012

... دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای / بنشسته همی گفت که کوکوکوکو


یک سرباز فنلاندی هست در فیلم فاخته ی الکساندر روگوژکین که می‌خواهد به یک ستوان روسی که زبان هم را نمی‌فهمند بفهماند که نمی‌خواهد با او بجنگد و صلح را ترجیح می‌دهد؛ دست به دامن تولستوی می‌شود و با تکرار واژه‌ی تولستوی و جنگ و صلح سعی می‌کند منظورش را بفهماند به او؛ ستوان روسی متوجه نمی‌شود؛ سرباز فنلاندی می‌گوید تو یک ابلهی و برای فهماندن منظور جدیدش دست به دامن داستایفسکی می‌شود و رمان ابله او! بازهم افاقه نمی‌کند و برای اینکه منظور اولش را بگوید و اینکه او نمی‌خواهد بجنگد این بار تکرار می‌کند ارنست همینگوی ارنست همینگوی وداع با اسلحه وداع با اسلحه !‌ یعنی که من با اسلحه‌ام خداحافظی کرده‌ام!
لحطات خوبی است در فیلم؛ تلاش برای پیدا کردن زبانی مشترک به کمک هنر


The Cuckoo
عنوان اصلی : Kukushka / Кукушка
نویسنده و کارگردان: الکساندر روگوژکین
محصول 2002 روسیه

Wednesday, September 19, 2012

دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت

-->
منشاء اضطراب من کجاست؟
مدت‌هاست که به افسردگی اندوه‌بار خودم خو کرده‌ام؛ افسردگی و اندوهی که ریشه‌های گسترده‌اش نه فقط به گذشته که تا مرزهای دور آینده هم پیش می‌رود و هرچقدر که بخش‌های معطوف به گذشته‌اش کار را برای تحلیل افسردگیم آسانتر می‌کند و همین اشراف بر دلایل به نوعی تعدیل می‌کند آن حس را، آن قسمتی که به روزهای نیامده برمی‌گردد با خود اضطرابی می‌آورد که تشدید می‌کند آن را - پناه بردن به تصاویر ماخولیایی قبل از خواب نشانه‌ای از همین حس است – آن قسمت ِ اضطراب‌زا که معطوف است به زمان ِ هنوزنیامده در قسمت‌هایی از وجودم هست که می‌داند همه چیز روزی به پایان خواهد رسید و در شکل بدبینانه‌اش نابود خواهد شد.
چه کسی می‌تواند انکار کند روزی جهان به پایان خواهد رسید و چه بسا خیلی پیشتر از آنکه خورشید خاموش شود یا برخوردی کیهانی روی بدهد یا انفجاری خودخواسته تمام کند همه چیز را ما خود نابود کرده باشیم آن بخش از جهان را که به آن زندگی – زندگی ِ خودمان – می‌گوییم.
این روزها دارم اساطیر ایرانی را می‌خوانم و بدجور با تصور جهانی کرانه‌مند از نظر زمانی یگانه‌ام. خرد اساظیری‌ای که این جهان کرانه‌مند را می‌داند و ناگزیر از تن‌دادن به آن با اندوهی ماخولیایی است.
و حضور ما در آن بخش از زمان که نمی‌توان پناه برد به آب دادن درختی و یا ساختن غاری جادویی با ترکه‌هایی نازک از چوب بلکه تنها می‌توان افسرده بود و با آرامشی اندوه‌بار تن داد به پایان جهان به دایان زندگی و هر فراواقعه‌ای مهیب بار این حس را تشدید و تمدید می‌کند.



Melancholia
محصول 2011 دانمارک، سوئد، فرانسه، آلمان
نویسنده و کارگردان: لارس فون تریه

Thursday, September 13, 2012

دو فیلم با یک بلیت


چندوقت پیش که نوشتم از کم‌ارزشی – اگر نگوییم بی‌ارزشی - فیلم‌هایی از قبیل «شرایط» و «تهران من حراج» بودند دوستانی که برآشفتند و متهم کردند مرا به اینکه نمی‌دانم سینمای تجربی چیست و این‌ها را باید از منظر سینمای تجربی دید.
امروز فیلم کوتاه مخمصه‌های بعدازظهر را دیدم محصول 1943 – یعنی تقریباً هفت دهه پیش – که کارگردانان آن مایا درن و الکساندر همید از سرسلسله‌های سینِمای تجربی هستند؛ از شدت معنا و از قدرت تکنیک آن مخاطب حیران می ماند.
بیشتر که فکر می‌کنم می‌بینم تفاوت جای دیگری است؛ مستند یا سینمایی، حرفه‌ای یا آماتور، زیرزمینی یا روزمینی، تجربی یا غیرتجربی، آثار ارزشمند بیش از آنکه داعیه پاسخ داشتن داشته باشند پرسش برانگیزند و برعکس، آثار کم ارزش زور می‌زنند پاسخی داشته باشند قطعی.
  • همید را همید نوشتم و نه حمید چرا که صورت نوشتاری دوم آدم را به اشتباه می‌اندازد

Meshes of the Afternoon
محصول 1943 آمریکا
14 دقیقه / کوتاه / سیاه و سفید / صامت
کارگردانان و بازیگران: مایا درن و الکساندر همید
نویسنده: مایا درن
+
فیلم دومی هم که دیدم مستند موج، مرجان، خارا بود؛ مستندی هوشمندانه با موضوع چگونگی حفر چاه‌های نفت در گچساران و انتقال نفت آن‌ها به خارک و بارگیری آن
نمای گل‌درشت خوابیدن کارگری زیر سایه لوله نفت در کنار کشتی گرفتن کارگران و نریشن روی فیلم و …. سطح فیلم را از یک مستند علمی سفارشی به سطحی هنرمندانه ارتقا داده است.
موج، مرجان،‌خارا
محصول 1962 ایران
کوتاه/ مستند
کارگردان: ابراهیم گلستان
 

Tuesday, September 11, 2012

بیایید بیایید که گلزار دمیده ست


بزرگترین اشکال کتاب ”بهترین داستان‌های کوتاه مارکز” تأکید بی‌معنا و بیش‌از‌اندازه‌ی مترجم است بر استفاده از اصطلاح ”به صرافت افتادن”؛ روی اعصاب آدم می‌رود گاهی، آنقدر که آدم به صرافت می‌افتد کتاب را بگذارد کنار اما مگر مارکز می گذارد؟
دومین و آخرین اشکال کتاب این است که داستان‌هایی از مارکز که بیشتر ارزش تاریخ‌ادبیاتی دارند تا ارزش ادبی را هم توی کتاب آورده‌اند و از بخت بد همان اوایل کتاب هم هستند، طوری که آدم گاهی به صرافت می‌افتد کتاب را بگذارد کنار اما مگر مارکز می‌گذارد؟
چند تا از داستان‌های انتخاب شده فراتر از شاهکارند، زیبایی‌شان در حدی است که آدم احساس مستی بکند و بدبختی و شور و شعف و اشتیاق - همه را با هم - از جمله داستان‌های وقتی باد بدبختی بوزد، زیبای خفته در هواپیما، فقط اومدم یک تلفن بکنم،‌ نور مثل آب است،‌ رد خون تو بر برف، مرگ مدام در فراسوی عشق، پیرمرد فرتوت با بال‌های عظیم، زیباترین غریق جهان، کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد و تشییع جنازه مادربزرگ
اگر مثل من ازدسته‌ی کسانی هستید که مارکز را تنها در صدسال تنهایی تجربه کرده‌اید دعوتتان می‌کنم به مهمانی مارکز در مجموعه‌ی
بهترین داستان‌های کوتاه / گابریل گارسیا مرکز / احمد گلشیری / 95000 ریال / 536 صفحه / نشر نگاه /
  


+ بیشتر بخوانیم (به ترتیب حروف الفبا)


ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا


چند وقت پیش در اخبار بی‌بی‌سی فارسی خبری پخش شد از ماموریت سفینه مریخ‌نورد کنجکاوی و اینکه مشاهدات و مکاشفات آن چیست و اصلاً ماموریت آن چیست؛ حس عجیبی به آدم دست می‌داد از رسیدن بشریت به جنین نقطه‌ای؛ بلافاصله و بدون هیچ وقفه‌ای خبر بعدی درباره دختری بود که در پاکستان کاغذهایی را آتش زده بود و عده‌ای می‌گفتند توی آن کاغذها آیات قرآنی هم بوده و عده‌ای خواهان اعدام دختر بودند؛‌ بازهم حس عجیبی به آدم دست می‌داد از رسیدن بشریت به جنین نقطه‌ای.
فیلمی هم که امروز دیدم مستندی است درباره فیلیپ پتی که چگونه به کمک دوستانش سال 1974 سیمی وصل کرد بین برج‌های دوقلو و روی آن راه رفت دراز کشید جنگولک‌بازی درآورد و بعد هم به خاطر اخلال در نظم عمومی بازداشت شد؛ مستند بسیار هوشمندانه‌ای است که نشان می‌دهد عده‌ای به صورت غیر قانونی وارد برج‌های دوقلوی تجارت جهانی می‌شوند و دزدکی وسایلشان را می‌برند بالای پشت‌بام و سیمی را بین دو برج میکشند و فیلیپ از روی آن رد می‌شود. اصلاً هم هیچ حرفی از القاعده و تروریسم و بن لادن زده نمی‌شود اما واقعیت آن است که هرگز نمی‌توان این فیلم را دید و به اتفاقات یازده سپتامبر فکر نکرد؛ برحسب اتفاق امروز هم 11 سپتامبر است .



برنده اسکار بهترین مستند سال 2008
Man on Wire
محصول 2008 بریتانیا و آمریکا
کارگردان: جیمز مارش

Monday, September 10, 2012

ای خوشا نفسی که شد درجستجو


دارم کم‌کم از فوتبال متنفر می‌شوم
شاید چند روز بیشتر نمانده باشد که با قاطعیت بگویم از فوتبال متنفرم و طرفدار هیچ تیمی نیستم.
از پایان‌های خوش هم بیزارم
پایان‌ خوش یک دروغ بزرگ است که حتا قشنگ هم نیست
مثل امید می‌ماند که نیچه گفت پلیدترین پلیدی‌هاست و تنها رنج را به تعویق می‌اندازد.


نامزد نخل طلای 2009 در رقابت با فیلم‌هایی از مارکو بلوکیو، ژاک اویار،‌ آلمودوبار، آلن رنه، تارانتینو، جین کمپیون،‌ فون‌تریه و از همه مهم‌تر روبان سفید میشاییل هانکه
Looking for Eric
محصول 2009 بریتانیا، فرانسه،‌ ایتالیا،‌ بلژیک، اسپانیا
کارگردان: کن لوچ

Thursday, September 6, 2012

هیجش کناره نیست



از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است این داستان؛ بویژه اگر از زیان کسی بشنوی که جزییات را دقیق‌تر، موشکافانه‌تر و هنرمندانه‌تر تصویر کرده باشد نامکررتر هم هست این داستان؛ زودرنجی‌های عاشق و معشوق درکنار عشقشان و آن رابطه‌ی میان آن دو که خواستنی است و دردناک و به هر بادی فرومی‌ریزد و دوباره استوار می‌شود و تا عشق هست این حکایت نامکرر است
.

L'Atalante

محصول 1934 فرانسه
کارگردان: ژان ویگو

Monday, September 3, 2012

مرا آن صورت غیبی به ابرو نکته می گوید / که غمزه‌ی چشم و ابرو را نمی‌دانم نمی‌دانم


یک سؤال :
کوروساوا در کاگه‌موشا می‌خواهد چه بگوید؟
من نمی‌فهمم فیلم را




برنده نخل طلای جشنواره کن سال 1980 به ریاست کرک داگلاس در رقابت با فیلم‌هایی از آلن رنه، گدار و … .

Kagemusha

محصول 1980 ژاپن و آمریکا
کارگردان: آکیرا کوروساوا