Thursday, September 15, 2011

پر از قاشقم پر از چنگال پر از کاردهایی دندان کند


امروز جاقاشقی‌ای که از کابینت آویزان بود افتاد؛ شکست؛ قاشق‌ها و چنگال‌ها و چاقوها پخش شدند کف آشپزخانه؛ روزهای اولی که آمده بودم توی این خانه خریده بودمش؛ از مشبک زیر جابشقابی‌ها آویزانش کرده بودم؛ هم می‌توانستم از میله عقبی کنار دیوار آویزانش کنم هم از جلویی، جلویی دم دست بود وقت ظرف شستن دستم می‌خورد بهش، البته برای برداشتن و گذاشتن وسایل خب راحت تر بود؛ ترجیح دادم از عقبی آویزانش کنم، امروز به آن ماس‌ماسکی که نگهش داشته بود دقت کردم گردنش خم شده بود مشخصا خسته بود بریده بود. حوالی ساعت سه و نیم طاقتش تاق شد و با صدایی شبیه شلیک افتاد روی سینک و بعد ولو شد کف آشپزخانه.

4 comments:

هما said...

خسته ایم اما هنوز نبریدیم!
میرسه اون روز - ب امید خدا- ک قاشق ها و چنگال ها و کارد های دندان کندمون پخش زمین شن

هما said...

امیدوارم طاقتم ک تاق شد و افتادم حداقل صدا بدم!

دید زدن ماتحت مرگ said...

عالی بود دوست. ممنون

فرزان said...

به امتحانش نمی ارزه که اندازه استانه همه صبرها رو تخمین بزنیم بعضی وقتا یقمونو میگیره..