امروز جاقاشقیای که از کابینت آویزان بود افتاد؛ شکست؛ قاشقها و چنگالها و چاقوها پخش شدند کف آشپزخانه؛ روزهای اولی که آمده بودم توی این خانه خریده بودمش؛ از مشبک زیر جابشقابیها آویزانش کرده بودم؛ هم میتوانستم از میله عقبی کنار دیوار آویزانش کنم هم از جلویی، جلویی دم دست بود وقت ظرف شستن دستم میخورد بهش، البته برای برداشتن و گذاشتن وسایل خب راحت تر بود؛ ترجیح دادم از عقبی آویزانش کنم، امروز به آن ماسماسکی که نگهش داشته بود دقت کردم گردنش خم شده بود مشخصا خسته بود بریده بود. حوالی ساعت سه و نیم طاقتش تاق شد و با صدایی شبیه شلیک افتاد روی سینک و بعد ولو شد کف آشپزخانه.
4 comments:
خسته ایم اما هنوز نبریدیم!
میرسه اون روز - ب امید خدا- ک قاشق ها و چنگال ها و کارد های دندان کندمون پخش زمین شن
امیدوارم طاقتم ک تاق شد و افتادم حداقل صدا بدم!
عالی بود دوست. ممنون
به امتحانش نمی ارزه که اندازه استانه همه صبرها رو تخمین بزنیم بعضی وقتا یقمونو میگیره..
Post a Comment