یک دوست مجازی دارم که در اروپا زندگی می کند
دانمارک
ایرانی است و با یک ایرلندی زندگی می کند
حس خوبی نسبت به او دارم
دوستی مان در حد خواندن وبلاگ های همدیگر است و کامنت گذاشتن برای هم
گاهی در حین قدم زدن یا پک زدن به سیگار به یادش می افتم و احساس می کنم او هم تنهاست و غمگین
اگرچه آنجایی که او زندگی می کند مشروب آزاد است و آدمها دغدغه سکس ندارند اما اینها او را خوشبخت نمیکند و من با آدمهایی که احساس خوشبختی نمیکنند خوب ارتباط برقرار می کنم
این را از مادرم ارث بردهام
اصلا همه دور و بری هایم همین آدم های بدبخت بیچاره هستند
چند وقت پیش توی یکی از کامنت هایش نوشته بود گاهی برایت گریه هم می کنم
انقدر خوشحال شدم
از اینکه دیگران متوجه رنج کشیدنم باشند خوشحال میشوم
این را هم شدیدا از مادرم ارث برده ام
مادرم وقتی تعریف می کند درپرسه 1 فلانی، زن بهمانی گفت تو جقدر آدم زجر کشیده ای هستی از شادی در پوستش نمی گنجد و اشکش در میآید بعد شروع می کند مور آوردن2
من مور بلد نیستم در عوض وبلاگم را به روز می کنم و به وبلاگ آدم های بدبخت بیچاره سر می زنم و برایشان کامنت می گذارم مثل حضرت علی که به یتیمان کوفه سر می زد و برایشان غذا می برد.
9 comments:
manam badbakht bicharam, behem ehsaase khoobi dashte bash!! hadeaghal hasti ye shoghle dorost darmoon dare, man ke ba mohajerat bikaro bi poolam hala hala ha.
tree of lifo yek saatesho didam, sabr mikhad didanesh.hala mibinam baghiasho.
"whatever works" ham ye kare typic woody allenie, bebin.
na shookhi nemikone, halesh khoob nist, ekhtelale shakhsiat dare, har az chandi borooz mikone! ghablan ke halesh behtar bood man blogesho follow mikardam.
http://gerdbad.com/post-938.aspx
خیلی مثال خوبی زدید .الآن فکر کنم عین همون یتیمای کوفه باشم.هزار بار ممنونم که به وبلاگ چکلهءمنم سر
زدیدوبیشتر بابت کامنتی که گذاشتید.
در مورد سهرابم من در این مورد واقعا"بدبخت بیچاره ام یعنی فکر میکنم اگه یه کسی خواست بگه "بسم الله الرحمن الرحیم"زیرش خوبه که یه کوچولو بنویسه:"خدا".ینی شده وسواس وتا حالا بابتش کتکم خوردم حتی...
فکر کنم مور آوردن مردا رو هم شنیده باشم.
مهرزاد سلام..من هم يه سالي ميشه به وبلاگ من يك زنم سر ميزنم...نوشته هاي هستي رو دوست دارم..بخصوص منم بيمارستاني و تو كار جراحي و اين جور كارا هستم يه دو بار هم واسش كامنت کذاشتم..پيراني
به قول بيدل...طفيل چشم من نم افريدند. ..براي خاطرم غم افريدند....پيراني
يه مرت زياديه كه باورم رو به شادي و ارامش از دست دادم..بعد از اين سال 88 حال روز خيلي از هم فكراي ما هم خوش نيست.توي محل كار هم اين روزا شده مجلس عزا..هر كي كه عمل مهمي داشته و جراحيش كردم ..با يه جواب سرطان بر گشته پيشم..باورم نميشه..جوان. دختر مجرد..ميان سال...يه دختري كه تومور متاستاتيك پستان تو مراجعه اول داشت..گفت ديگه دنبال هيچ درماني نميرم..گريه كرد.من هم گريه كردم..اين شده اوضاع اين روزاي من...اين حزن سراسر خاكمونو گرفته..كي ميتونيم يه نفسي بكشيم..نمي دونم..يه جور باب دل زندگي كردن...چه سرنوشت غم انگيزيست كه كرم كوچك ابريشم..تمام عمر قفس ميبافت ولي به فكر پريدن بود....پيراني
رخت بر بسته خوشبختی!
ممکنه آدمای خوشبختی هم وجود داشته باشن که صد البته وبلاگ نمی نویسن.
oh my god
من چه قدر بدبختم و نمی دونستم :)
Post a Comment