Tuesday, January 3, 2012

Everybody knows that I am in trouble


پائولو و ویتوریو تاویانی عزیز
از ساخت کائوس، 27 سال می‌گذرد یعنی وقتی من دو سالم بوده شما کائوس را ساخته‌اید. وقتی من دو سالم بوده یعنی سال 1363 شمسی معادل 1984 میلادی؛ زمانی که اینجا جنگ بود و هر روز عده‌ای از ایرانی‌ها و عراقی‌ها که دشمن هم بودیم بدبخت می‌شدند. خیلی از آن بدبخت‌ها هنوز هم زنده‌اند هنوز هم زنده‌ایم و گاهی کابوس می‌بینیم و صبح که بیدار می‌شویم می‌بینیم گوشه‌ی لب‌هامان تبخال زده؛ خیلی‌هامان سعی کرده‌ایم به زندگی عادی برگردیم؛ سعی کرده‌ایم آن قسمت‌های کابوس‌آلود را محدود کنیم به زمان‌ها و مکان‌های خاصی مثلا پنج‌شنبه‌ها سر قبر عزیزانمان؛
در باقی زمان‌ها و مکان‌ها سعی می‌کنیم مثل آدم‌های عادی رفتار کنیم؛ مثلا می‌نشینیم پای شبکه‌های ماهواره و سریال‌های آمریکای جنوبی یا ترکی یا عربی را می‌بینیم. این کار شب‌هایمان است. روزها سعی می‌کنیم پول بیشتری در بیاوریم تا زندگی بهتری داشته باشیم. هرچند تلاشمان خیلی موفق نیست و هرچه بیشتر در می‌آوریم کمتر لذت می‌بریم اما راضییم. من خودم تازگی‌ها یک ماشین ال‌90 خریده‌ام که خب شما شاید ندانید چجور ماشینیست. مهم هم نیست. مهم این است که بیشتر وقت‌های رانندگی موسیقی کلاسیک اروپایی گوش می‌کنم؛ موتزارت، باخ، شوپن و دیگران. اینها یعنی اینکه داریم زندگی عادیمان را می‌کنیم. حتا احتمال جنگ با آمریکا و اسراییل هم باعث نشده از زندگی عادی فاصله بگیریم و اتفاقا توی قهوه‌خانه‌ها و کبابی‌هایمان درباره‌اش حرف می‌زنیم و چایی‌هایمان را هورت می‌کشیم که باز هم دلیلی است بر عادی بودن شرایطمان.
من در همین شرایط عادی تقریبا روزی یک فیلم نگاه می‌کنم. درست یک هفته پیش بود که فیلم کائوس شما را دیدم. همان ابتدای فیلم و در صحنه پیدا کردن آشیانه کلاغ احساس کردم یک چیزی غیرعادی است. فیلم را استپ کردم رفتم طبقه پایین آپارتمان پیش دوستم  وحید که اتفاقا او هم کارگردان است. داشت یک نمایش جدید را تمرین می‌کرد. یکی دو ساعتی شاهد تمرین او و بازیگرانش بودم اما آن چیز غیرعادی عادی نمی‌شد. برگشتم واحد خودم؛ ادامه فیلم را دیدم. وقتی ماریا گراتزیا آن نامه‌ی کذایی را انشا می‌کرد گریه کردم. برای من گریه کردن یک چیز عادی است؛ مخصوصا هنگام تماشای فیلم؛ وقتی دیدم آن دختر به جای نوشتن نامه دارد خطوطی بی‌معنا را روی کاغذ می‌کشد بیشتر گریه کردم؛ در تمام سکانسی که مهاجرین ایتالیایی به سمت آمریکا روانه می‌شدند گریه کردم و وقتی نامه ماریا را آن مرد پاره کرد بدجور حالم بد شد. مخصوصا با آن حرف‌هایی که پشت‌بندش زد. سرتان را درد نیاورم تمام طول اپیزود اول فیلم چشم‌هایم خیس بود. در اپیزود دوم هم وقتی باتا برای بار دوم ماه‌زده شد و آن نعره‌ها را کشید مجبور شدم فیلم را باز هم استپ کنم؛ حالم عجیب غیرعادی شده بود. یک تراس کوچک دارم که روی آن سیگار می‌کشم؛ عادی نشدم. بعد اپیزود رکوییم را دیدم کمی آرام شده بودم اما عادی نه؛ تا اینکه آن صحنه تشییع جنازه را دیدم؛ می توانید حدس بزنید چه حالی شدم. آن جملاتی که هماهنگ از دهان تشییع کنندگان بیرون می‌آمد مهم نبود که به چه معناست مهم این بود که ما این صحنه‌ها را در زمان‌ها و مکان‌های خاصی تجربه می‌کنیم؛ همانها که قبلا برایتان گفتم؛ بعد هم اپیلوگ فیلم را دیدم؛ (خوشبختانه من نسخه ارژینال کائوس را دیدم که اپیزود خمره در آن نیست) فرداش برای حسین – دوستم که داستان‌نویس است – تعریف کردم که چجوری آن تصاویر ذهنی مربوط به چندده سال پیش لوییجی پیراندللو دمار از روزگارم در‌آورده؛ گفتم به حسین که حس کرده‌ام شصت هفتاد سالم است و حالم اصلا خوب نیست.
از دیدن فیلمتان یک هفته گذشته و من هنوز به زندگی عادی برنگشته‌ام؛ دو روز از این یک هفته را که اصلا سر کار هم نرفتم و نشستم دوباره کائوس را دیدن؛‌ دیدن که چه عرض کنم زخم خوردن زخم شدن زخم بودن؛ دوباره فلوکستین و پروپرانول خوردن را از سرگرفته‌ام و حالم اصلا خوب نیست؛ اصلا اقایان پائولو و ویتوریو تاویانی
حالم اصلاخوب نیست 

4 comments:

Anonymous said...

من ده 60 كذايي كه سراسر نكبت بود و ارزو اين فيلم رو ديدم...هنوز در خاطرم باقيه....اين تصاوير خشن و وصف بي اگاهي مردم.....

هما said...

حالم اصلا خوب نیست
اصلا

تصمیم نداشتم بخونم نکنه تعریف کرده باشی اما مگه میشه پستهای تو رو نخوند!

Anonymous said...

پسر موندم که یک فیلم چطور میتونه ذهن رو انقدر
درگیر کنه!
این فیلم رو حتما میبینم
این روزها منم به جنگ فکر میکنم و اینکه مگه قرار نبود دهه 50-60 ها
مملکتمونو آباد کنند؟ پس اون معلم دبستانمون چی میگفت ..آینده در دستان شماست و سعادت و خوشبختی و شادی رو شما ها هستید که به ارمغان میارید ..یعنی همش دروغ بود؟
چون احساس میکنم شما از یه چیزی ناراحتی وگرنه که خوش به حالت
فیلم رو پیدا کنم و ببینم شاید بفهمم چی نوشتی
EhSAN
"این رو نوشتم امروز چند بار افرستادم نرفت"

فرزان said...

درود
فکر میکنم این فیلم رو حدود 15 سالِ پیش دیدم و البته که بزرگی آثار تاویانی غیر قابل انکاره ، شاید اگه اپیزود کوزه رو هم میدیدی کمی از اون طنزِ تلخش کامِ رو شیرین میکرد ،بیشترین صحنه هایی که ازش بخاطرم مونده تفکر سنتی و خرافات احمقانه روستاییان در مورد شوری چشم و...خلاصه ایناحوالت نشونه ای از حساس بودنت به دردهای اجتماعیه.اما حالا بیشتر از هرچیز به امید وانرژی نیاز داریم..دوباره میبینمش_____