میتواست جایمان با هم عوض شود و بجای اینکه من در هتلی چندستاره از بالکن اتاق بیرون را دید بزنم و سیگار بکشم و تو در آسایشگاهی پرت در شهری پرتتر دراز کشیده باشی و برای یک نخ سیگار لهله بزنی برعکس باشد؛ ما که سر یک سفره غذا خورده بودیم و از یک پدر و مادر با برادرها و خواهرهای یکسانی بزرگ شده بودیم قربانی مناسباتی شدیم خارج از اراده و قدرتمان؛ میتوانست عوض من که چمدانم را میبندم تو باشی که لباسها و ژیلتها و مدارکت را بچینی داخل ساک و بروی کشورهای دیگر را بگردی؛ اما اینجور نشد؛ این بازی باخت باخت بود؛ مطمئن نیستم روزی که با هم رفتیم بدهیهایت را به مغازههای مختلف صاف کنیم چه حسی پیدا کرده بودی مطمئن نیستم وقتی سفارش مرا به وحید کرده بودی که مراقب من باشد چه حسی پیدا کرده بودی وقتی رفته بودی از کسانی که فکر میکردی ازت دلگیرند عذرخواهی کرده بودی، فقط می دانم آن یکی برادرمان هم بعدها که وسایلش را آورده بودند تحویل سرهنگ سحری داده بودند توی وسایلش یک تقویم جیبی بود که دور روز مرگش را خط کشیده بود؛ خطی قرمز؛ روزهایی که بی دلیل گریه میکنم و حالم بد میشود و زیاد هم شدهاند این روزها یاد تو میافتم؛ هروقت غیرقابل تحمل میشود شرایط، فکر میکنم تو هم لابد اینجوری بودی که عصرها دست به دامن من میشدی با هم باشیم. سختت بوده لابد؛ سخت تر از من شاید.
چند روز پیش زندگینامه کوروساوا را که می خواندم دیدم برادری داشته به نام هیگو که در زمان سینمای صامت نقش نقال را داشته؛ یعنی فیلم که روی پرده پخش میشده او هم توضیح میداده که الآن کارکترهای فیلم دارند جه میگویند و دارد چه اتفاقی میافتد. بعدها که سینما ناطق میشود و این شغل از دست میرود هیگو افسرده میشود و خودکشی می کند.
حالم که بد میشود مازوخیست میشوم روزهای بد را مرور می کنم؛ آن روزها ما شرایط خوبی نداشتیم؛ هرآن منتظر اتفاق بدی بودیم و مدام دلشوره داشتیم و اضطراب و استرس؛ لااقل من یکی اینجوری بودم؛ توی جهنم بودم و نمیتوانستم از جهنم بیرون بروم؛ خیلی قبلتر توی خوابگاه و دانشگاه و کلن توی تهران آدم غمگینی بودم؛ غمگین و مضطرب؛ منتظر بودم هر آن زنگ بزنند و آن خبر بد را بدهند؛ به همین خاطر دلایلی که برای انصراف از دانشگاه میآوردم برای همه مبهم بود؛ به همین خاطر منی که با رتبه 27 اولین انتخابم را در دانشگاهی که دوست داشتم قبول شده بودم شدم آدمی که به زور واحدها را پاس کنم و شش سال طول بکشد آن 140 واحد لعنتی؛ شش سال پر اضطراب و پر استرس با مسیری 13 ساعته که هر چند هفته یکبار باید تحملش میکردم؛
شاید هم درستش این است که بگویم همه چیز از فروردین سال 79 شروع شد؛ روزی که بلیت داشتم برای تهران و حالم بد شد؛ بستری شدم و نرفتم تهران؛ مرضم چیزی نبود که پزشک عمومی اورژانس تشخیص بدهد؛ مضطرب بودم
الآن که فکر میکنم خیلی قبلتر این مرض را گرفته بودم؛ ترس بی دلیل،اضطراب الکی، سالهای دبستان همیشه یک پایم دکتر بود و از دلدرد مینالیدم و آخرش هیچ دکتری هم نفهمید چه مرگم است؛ توی شرایط بدی بودم؛توی شرایط بدی بودیم. هم من هم تو؛ برای من هنوز ادامه دارد؛ پروازهایم را پشت سرهم کنسل میکنم؛ هر روز دارم تنهاتر و غمگینتر میشوم. میتوانست جای من و توعوض شود با هم به راحتی؛
Nora Ino : سگ ولگرد: Stray Dog
محصول 1949 ژاپن
122 دقیقه سیاهسفید
کارگردان: آکیرا کوروساوا
نویسندگان: آکیرا کوروساوا و ریوزو کیکوشیما
عکس: توشیرو میفونه و تاکاشی شیمورا در سگ ولگرد
عنوان مطلب برگرفته از شعری از لورکا
3 comments:
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
این مطربه چرا پرده رو نمی گردونه؟!
بعضی یاد آوریها غیر از درموندگی چیزی نداره اما بعضیاش قدرت میده به آدم. نمیدونم چرا هنوز این کارِ کروساوا رو ندیدم..
درود
taghsire to nist ke reza oon masiro raft
Post a Comment