اگرچه تفاوتهای غیرقابل انکار بین زندگی الآن و زندگیهای سنتی و بالطبع تفاوتهای ماهوی پیشآمده بین نوع نگاه انسان امروز با انسان سدههای پیش یکی هم در مورد مفهوم عشق مثلا باعث شده تا بسیاری وقتها تصور کنیم عشقی که امروز تجربه میشود با تجربهی پیشین آن تنها در اسم مشترکاند اما کماکان حضور دوچیز انگار باعث شده تا پیوستگی این مفهوم در طول تاریخ و نمایش آن در تاریخ ِ هنر حفظ شود؛ یکی رنج یکی هم انزجار. کوروساوا هم عنوان بخشهای فیلم خود را همین گذاشته: عشق و رنج – عشق و انزجار.
در رابطه با عشق چه کسی بیشتر رنج میکشد؟ کسی که مثل کامِدا (معادل پرنس میشکین) همچون یک بره تازه به دنیا آمده رفتار میکند؟ آنقدر بره که آکاما (معادل راگوژین) در همان نگاه اول از گرگها برحذرش میدارد؟ یا آکاما که خود شبیه یکی از همان گرگهایی است که کامدا را از آنها هشدار میدهد؟ یا تااِکه ناسو (معادل ناستاسیا فیلیپوونا) که وقتی به خودش میآید میبیند همه چیز را قبلتر از او گرفته اند و تنها مرگ می تواند او را مهار کند؟ یا آیاکو (معادل آگلایا) که نمیخواهد بازی ِ رقابت عشقی را به یک روسپی ببازد؟
مهم نیست چه کسی بیشتر چه کسی کمتر رنج میکشد؛ مهم این است که هرجا عشق هست پای رنج هم در میان است.
البته این که میگویم "هرجا" واقعا شک دارم. اما چیزی که مطمئنم این است که عشق در فضاهای بستهتر رنجآلودتر است و شاید به همین خاطر کوروساوا فضای فیلمش را اینقدر برفالود کرده است. آنقدر برف هست که نمیتوان نفس کشید و باید پناه برد به سرپناههایی که فکر میکنی هر ان ممکن است آوار شوند رویت.
فیلم ابله ساختهی کوروساوا یک اقتباس از رمان ابله نوشته داستایوسکی نیست. در اقتباس، داستان تنها نقش مادهی خام را دارد برای فیلمنامه اما وقتی میاننویس اوایل فیلم از نگاه داستایوسکی به ابله میگوید، این نمیتواند تنها یک اقتباس باشد، بلکه این دو در کنار هم قرار می گیرند و درواقع ابله فیلمی نیست که از روی ابله ساخته شده باشد بلکه فیلمی است که در کتار ابله ساخته شده است اگرچه تقدم زمانی و غنایی و تحلیلی و … با داستایوسکی است!
داستایوسکی در زندگی واقعیاش تا آستانه تیرباران رفته و این را در توصیف صحنه اعدام توسط پرنس میشکین میبینیم و جزییات ظریف آن را میخوانیم. جالب اینکه کوروساوا با تغییراتی که در داستان میدهد چشمهای آن محکوم به مرگ را با چشمهای تااکهناسو (معادل سینمایی ناستاسیا فیلیپوونا) یکی میکند تا آن یگانگی عشق و رنج را به شکلی نمادین و حرفهای، زیباتر نشان دهد. کامدا در صحنه مهمانی تولد تااکه ناسو یادش میآید که این چشمها را کجا دیده و معادل سینمایی تعریف کردن صحنه اعدام توسط پرنس میشکین در خانه لیزاوتا پراکفییونا برای لیزاوتا و دخترانش رقم میخورد.
ظرافت دیگری که در ابله – هم نسخه داستایوسکی هم نسخه کوروساوا – رخ میدهد تشکیک در تعریف سلامت روان است با شاخص میزان عمومیت یک رفتار در جامعه. معمولا تطابق رفتارهای فرد با رفتارهای غالب در هر جامعه یکی از شاخصهای سلامت روان محسوب میشود و در ابله میبینیم که اگر بلاهت آن چیزی نباشد که در آدمهای دور و بر پرنس میشکین (کامدا) میبینیم لااقل بدتر از آن هم نیست و این طعنه داستایوسکی است انگار به تعریفهای جهان مدرن از مفاهیم انسانی.
این طعنه زدن را در حای دیگری هم میبینیم. توهاتا 600 هزار ین به کایاما پیشنهاد میدهد تا او -کایاما- با تااکهناسو ازدواج کند و توهاتا از شر تااکه راحت شود. آکاما یک میلیون به کایاما پیشنهاد میدهد و تااکه با خندهای عصبی میگوید قیمتش توی بازار بورس بالاتر رفته انگار و جلوتر وقتی اونو اعلام میکند که کامدا صاحب یک مزرعه 120 هزار جریبی است بازهم این قیمت تااکهناسو است که بالا می رود و این طعنه داستایوسکی است انگار به جهان سرمایهداری.
داستایفسکی مثل فروید – والبته خیلی پیشتر از او - دلایل خیلی از رفتارهای ما را میداند. دلایلی که غالبا خودمان نمیدانیم. وقتی پرنس میشکین (کامدا) به راگوژین (اکاما) می گوید این تاریکی خانه تو نشانه های تاریکی روح تو است بیش از آنکه بخواهد با کلمات بازی کند یا حرف های قشنگ بزند دارد روان او را می کاود. نمونههای تحلیلی تر در متن فراوان است از دلایل آمدن آگلایا پیش ناستاسیا فیلیپوونا از زبان ناستاسیا تا دلایل رفتارهای هنجارگریز ناستاسیا از زبان پرنس میشکین و به همین خاطر است شاید که در برابر چنین آثاری آدم زبانش بند میاید چرا که انگار روی تخت روانکاوی نشستهای و میترسی از حرف زدن یا حتا فراتر از آن نشستهای پیش آدمی ماورایی انگار که روح و روان تو را نگاه میکند.
کار نه در اینجا میماند و نه به اینجا ختم میشود. روابط مبتنی بر نابودی آدمها را، چالشهای ذاتی روابط انسانی را – کاری که بعدها آنتونیونی هم در فیلمهایش نشان داد – معضلات روابط درونخانوادگی را داستایوسکی طوری نشان میدهد که آدم یاد مارکس می افتد و آن جمله تکاندهندهاش که خانواده در تئوری و در عمل باید نابود شود.
اگر بخواهم خلاصهی چند پاراگرافیای از هزار و چند صفحه رمان ابله بنویسم برای کسانی که دوست دارند باید بگویم ابله با صحنه یک قطار درجه چندم آغاز میشود که پرنس میشکین و راگوژین برحسب اتفاق پیش هم نشستهاند و حرف میزنند و توی حرفهایشان از ناستاسیا فیلیپوونا حرف می زنند و حسی که راگوژین به ناستاسیا فیلیپوونا دارد مثل پرندهای که در آستین باشد پنهان شدنی نیست.
داستان با صحنه حرف زدن همین دو تمام میشود اینبار در خانه راگوژین، از شب تا صبح، در تاریکی پچپچهکنان جوری که کسی صدایشان را نشنود و لو نروند اینجا هستند چرا که جنازه ناستاسیا با چاقویی تا دسته در سینه، غرق در خون در اتاق مجاور است.
در فاصله این دو پرنس میشکین وارد جمعی شده که آدم را یاد شعر "غیر قابل چاپ” لنگستن هیوز میاندازد.(1)
قبل از اینکه پرنس میشکین وارد اینجا بشود در یک موسسه پزشکی تحت مداوا بوده که بلاهتش را معالجه کنند و بعد از این اتفاقات هم دوباره به همان جا برمیگردد.
در نسخه سینمایی کوروساوا شوکی که قبل از مجازات اعدام به او (کامدا) وارد شده او را به چنان روزی انداخته و مشابه همین شوک وقتی با جنازه تااکهناسو روبرو میشود به او دست میدهد. جنازه کسی که چشمانش او را یاد چشمهای همان محکوم به مرگ میانداخت.
در شروع این مطلب گفتم که دوچیز انگار همیشه با عشق همراهند یکی رنج و دیگری انزجار. این را در راگوژین و در آگلایا و در پرنس میشکین و کامدا و آکاما و تااکهناسو به خوبی میبینم. ین البته تنها بخش کوچکی از پیچیدگی روابط انسانی است.
اینها را که گفتم همه کدهای سراسیمهای بود که با خواندن ابله داستایوسکی و دیدن ابله کوروساوا به ذهنم رسید و تشریح و تفصیلشان با شما.
(1) شعر غیر قابل چاپ لنگستن هیوز با ترجمه احمد شاملو:
راسی راسی مکافاتیه
اگه مسیح برگرده و پوسّش مث ما سیاه باشهها!
خدا میدونه تو ایالات متحد آمریکا
چن تا کلیسا هس که اون
نتونه توشون نماز بخونه،
چون سیاها
هرچی هم که مقدس باشن
ورودشون به اون کلیساها قدغنه;
چون تو اون کلیساها
عوض مذهب
نژادو به حساب میارن.
حالا برو سعی کن اینو یه جا به زبون بیاری،
هیچ بعید نیس بگیرن به چارمیخت بکشن
عین خود عیسای مسیح!
پ.ن 1:
"Of all my films, people wrote to me most about this one... ...I had wanted to make The Idiot long before Rashomon. Since I was little I've liked Russian literature, but I find that I like Dostoevsky the best and had long thought that this book would make a wonderful film. He is still my favourite author, and he is the one — I still think — who writes most honestly about human existence."
پ.ن 2:
ابله؛ نوشته فئودورمیخاییلوویچ داستایوسکی؛ ترجمه سروش حبیبی، 1022 صفحه نشر چشمه
پ.ن 3:
The Idiot
عنوان اصلی : Hakuchi
محصول 1951 ژاپن
166 دقیقه،سیاه و سفید
نویسنده و کارگردان: آکیرا کوروساوا بر اساس رمان ابله نوشته فئودور داستایوسکی
بازیگران: ماسایوکی موری (کامدا) بازیگر فیلمهای راشومون، اوگتسو و … .
ستسوکو هارا (تااِکه ناسو) بازیگر فیلمهای اوایل تابستان، اواخر زمستان، اواخر پاییز، داستان توکیو و … .
توشیرو میفونه (آکاما) بازیگر فیلمهای راشومون، هفت سامورایی، یوجیمبو، سریر خون و … .
یوشیکو کوگا (آیاکو)
8 comments:
قطعا برای درک صحیح این متن باید هر دو اثر رو دیده و خونده باشم که این طور نیست
در هر حال ممنون
اول سلام. اینجا چند روز رد هم باران بارید انقدر همه چی سبز شده که ادم هوس می کند عوض گاوی که هست بزغاله باشد و بزند به کوه و بیابون....
حال ما همچنان شبیه دیگ اشکنه مادربزرگ جوش زنان و قل قل کنان است. بچه ها خوبند . خدا هم سلام می رساند.
داستایوسکی را دوست دارم بخاطر تبری که دست راسکولنیکوف داده است. داستایوسکی خودش قهرمان داستان هایش است. و نویسنده داستان خداست اصلان هر ادمی که در این دنیا زندگی کرده خودش افسانه ای دارد. و اگر دقت کنی خداست که نشسته و می نویسد . نامرد پایان خیلی از کتابهایش عین هم اند. می دانم او کاغذ یارانه ای از دولت می گیرد تا با ان کتابهایش را چاپ کند . کارهایش بعضی موقت ها شبیه حسین بازجوست و بعضی وقت ها بی عقلی های میر حسین را می کند. گاهی ادا اطوار موسی خلیل الله را بر می دارد و تیریپ خشونت و گاهی عیسی وار می رود در جلد مریم عشق آپلود می کند . همین عشق کتاب بودنش است که این اواخر همه مارا با کتابی که دست محمد داد به بازی گرفت. که بخوانیم و نفهمیم و ندانیم و همینجور در جهل مرکب بمانیم.افسانه ها قصه ها پاورقی ها همه شبیه هم اند ولی جالب است که این بی ناموس هنوز بعد این همه نوشتن خسته نشده است. خوب است نوشتن را از خدا یادبگیرم.دوست دارم کتاب های کمیک بنویسد ولی حیف آق کریم غیر از تراژدی و درام و نوآر و تریلر چیزی بلد نیست . من نمی فهمم اینکه می گویند مهربان مهربان پس چرا هیچ کسی خنده خدا را ندیده. هر بشری که به عنوان بشیر و نذیر دیدم فقط من را به خشم خدا حواله داده است. خدای اخموی مهربان؟ چه تناقضی !. من امروز خدای خنده رو می خواهم. بخند خدا! اوهوی ! با تو ام یارو! بخند !چه خالقی هستی که انچه را که خلق کردی را خودت نمی توانی انجام بدهی؟بخند تا خواهر مارو با زی ندادی ! جان مادرت یکبار بخند . بابا اینقدر جدی نباش مگر نشنیدی این دنیای لاکردا به چسی بنده؟ آخ ببخشید به فوتی بنده.
بايد ديدو خوند
منم شنيدم ك ميگن عشق با رنج همراهه!
چراااااا؟!!
داستایفسکی یا داستایوسکی
می شه درموردش یه کتاب نوشت
باید دوباره بخونمش
هم ابله رو هم برادران کارمازف رو
فعلن زدم تو خط گابریل گارسیا مارکز
درود
راستش هنوز نه ابله دستایوسکی رو خوندم نه ساخته کروساوا رو دیدم .وقتی داشتی از اون قسمت احاطه برف در پیرامونشون حرف میزدی .بیاد فیلم راه" یلماز گونی" افتادم...
علیرغم بدست نیاوردن موفقیت ظاهری چندان زیاد .فیلم "رویاهای"کروساوا رو بطور ویژه دوست دارم ..راشامون..ریش قرمز..و...هم جای خودشونو دارن برام
.مرسی استفاده کردم
ادوارد دست قيچي رو ديدي؟
نیستی مسیح مصلوب عزیز؟
یادش بخیر/
از داستایوسکی و نوشته هاش و سودایی بودن آدم هاش و یه چیز عجیبی که بین اون و نقاشی های ون گوگ و خود ون گوگ میبینم لذت میبرم.
ابله و ابله رو دوست دارم.تورو هم دوست دارم که اینقدر قشنگ مینوسی.با نوک زدن به هر چیزی میتونی کل ذهنو در گیر کنی!
برات آرزوی سلامتی می کنم.
Post a Comment