برای سیا و صمد که تعریف میکردم چطور ویزای آلمانم درست نشد صمد گفت بهشان میگفتی "دارم میروم پیش پدرم در آلمان" و این حرفش اشاره به فیلم محبوبم "چشماندازی در مه" داشت که آن دو بچه دنبال پدرشان راه میافتند بروند آلمان؛ چقدر با چشماندازی در مه گریه کرده باشم خوب است؟ آنجلوپولوس تنها و تنها کارگردانی بود که همه فیلمهایش را دوست داشتم یکی بیشتر از دیگری؛ حتا برادکستش را که بدون زیرنویس دیده بودم و نفهمیده بودم اصلا درباره چی هست! سفر به کیترایش را که هم با ترجمه فارسی اسم مشکل داشتم و هم با خلاصه داستانی که همه جا نوشته شده بود ازش؛ بازیگران دوره گرد را که 230 دقیقه فیلم را در 80 نما ساخته استاد؛ نماهای بسته متعدد از درهای بسته را در روزهای 1936؛ آن اجرای هوشمندانه و تاثیر گذار در آناپاراستاسی وقتی النی – قاتل شوهرش – به برادرش می گوید تقصیر کسی نبود پیش اومد؛
آن صحنه چشم اندازی در مه که برف مي بارد و آدم ها مجسمه وار زير برف ايستاده اند؛ تنها الكساندروس و وولا راه مي روند و البته جلوتر مي دوند و ما دويدن شان را اسلوموشن مي بينيم تا جاييكه وولا مي آيد توي دوربين انگار بغل مان ميكند. یا آن صحنه دیگر که كه جلوي ساختماني كه در آن دارد عروسي برپا ميشود ماشيني اسبي نيمه جان را به خود بسته و روي برف ها مي كشد و جلوي ساختمان رها مي كند؛ الكساندروس و وولا روي جسم نبمه جان اسب مي نشينند و الكساندروس گريه مي كند.و البته آن صحنه اي كه بيشتر پوسترهاي فيلم از ان استفاده كرده اند؛ دستي غول آسا كه توسط يك هليكوپتر از آب بيرون كشيده شده و بر فراز آسمان به گردش در مي آيد. دستي كه انگشت اشاره ندارد
آنجلوپولوس را دوست دارم به خاطر آن صحنه داخل سینِما در زنبوردار و آن صحنه روی عرشه کشتی و آن صحنه ورود به کافه با کامیون و آن نمای پایانی
آنجلوپولوس را دوست دارم به خاطر تک تک لحظههای چمنزار .گریان به خاطر حس آ در نگاه خیره اولیس؛ به خاطر آن سه دقیقهاش در هر کس سینمای خودش؛ به خاطر آن عروسی عجیب در گام معلق لکلک؛ به خاطر آن سطر شاهکارش که آوارگی، بیشتر یک وضعیت درونی است تا یک وضعیت بیرونی و آن سطر دیگر که ما مرزها را پشت سر گذاشته ایم اما هنوز اینجاییم. چند مرز دیگر را باید عبور کنیم تا به خانه برسیم؟؛ به خاطر آن لحظه که مرد پایش را در هوا لب مرز بالا نگه میدارد
به خاطر آن کسی که میرفت از ساحل برای شاعر کلمه میاورد
آنجلوپولس را به خاطر همه فیلمهای خوبش دوست دارم.
استاد دیگر نیست تا فیلمهای شاهکار بسازد برای ابد مرده است شنیدم یک احمقی با موتور زده به او و تا رسانده اندش به بیمارستان فوت شده
روحش شاد
استاد جایی گفته بود:
هیچ فیلمسازی لحظه ای را که اولین بار از دریچه دوربین نگاه کرده است فراموش نمی کند؛ لحظه ای که بیش از آنکه لحظه ی کشف سینما باشد لحظه ی کشف جهان است. اما لحظه ی دیگری هم هست و آن وقتی است که او به ظرفیت خود برای دیدن چیزها شک می کند که آیا نگاه خیره ی او درست و بی خطاست یا نه
5 comments:
عجيبه من الان اومدم خدمت شما تسليت عرض كنم، ديدم پستت در همين رابطه ست.من ابديت و يك روزو دوست دارم.چرا اونايي كه بايد بميرن،نمي ميرن؟
خواستم بگم چرا یکی مثل جنتی نمیمیره دیدم خب جنتی طی الارض میکنه کدوم موتوی میتونه بهش برسه که بخواد بکشدش. حالا سرشت ما ایرانی هارو با فیلمای گرجستان یونان ایتالیا فرانسه کل لن پالوده اند.
خدا بیامرزاد
این ادما هیچ وقت نمیمیرن.
جاودانن.
خیلی خوشحالم که این جا رو پیدا کردم کاش زیاد بنویسی بعد از گودر ناپدید بودی یک هو
درود
دست بریده ای که نشانه ی نیاز انسان است اما بدون جواب میماند چرا که انگشت اشاره قبل از اینکه از تو و از من کمکی بخواهد ،قطه اش کردیم همون زمانی که به تنهایی اون دو کودک رحم نکردیم..همون لحظه که ردبروی برادرمون اسلحه و تیغ کشیدیم ..همون لحظه که .. جاش بدجوریه خالی موند .روحش گرامی..
Post a Comment