Saturday, March 26, 2011

سال بد


  به خواهرم گفتم مادرم درك نمي‌كند وقتي مي‌بيند هر روز خسته كه از كار برمي‌گردم هنوز كمي استراحت نكرده شروع مي‌كند با صداي بلند گريه‌كردن و مور آوردن و من مي‌زنم بيرون آواره‌ي خيابان‌ها و پارك‌ها مي‌شوم بايد بفهمد و بس كند. بس نمي‌كند و من هر روز آواره خيابان‌ها و پارك‌ها شدم سالي كه گذشت.
توي خانه نشسته بوديم پاي تلويزيون كه مرضيه هراسان و مشوش از در آمد داد زد دايي دارد رضا را مي زند. دايي داد مي‌زد با همين اسلحه بزنم مغزت را درآورم؟ خون كثيفت را بريزم روي ديوار؟ رضا توي عوالم خودش بود من سيلي مي‌زدم به صورتش داد مي‌‌زدم خودم مي‌كشمت و گريه مي‌كردم و اين گريه كردن كش آمد تا داخل بيمارستان و دفتر پرستاري؛ كش آمد تا پاي ديوار بيمارستان در عصرهاي هر روز كه سر مي‌زدم به رضا و رضا سرش را مي كوبيد به ديوار و من گريه مي كردم. رضا مي‌خنديد و من گريه مي‌كردم رضا فحش مي‌داد و من گريه مي‌كردم رضا مي‌گفت همينجا راحتم و من گريه مي‌كردم رضا مي‌گفت خوب شده‌ام و من گريه مي‌كردم رضا فلاسك چايي را پرت مي‌كرد سمت ديوار و من گريه مي‌كردم رضا پسرش را گروگان مي‌گرفت و من گريه مي‌كردم و اين گريه كردن‌ها كش آمد كش آمد كش آمد كش آمد تا برويم توي باغ‌هاي چالسرا و من ديگر گريه نمي‌كردم اشك‌هايم تمام شده بود؛ رضا را مي‌بردم باغ‌هاي چالسرا و بغض داشتم رضا را مي بردم باغهاي گرگاو و بغض داشتم در‌ه ارغوان و بغض داشتم مي رفتيم تمرين رانندگي و بغض داشتم رضا را مي‌بردم خانه دايي و بغض داشتم، رضا را مي‌بردم استخر و بغض داشتم رضا را مي‌بردم دكتر و بغض داشتم رضا را آمفتامين تست مي‌كردم و بغض داشتم و اين بغض‌ها كش آمد تا صبحي كه علي الطلوع موبايلم زنگ زد و اكبر گريه مي كرد. آرام نمي‌شدم نه با گريه نه با دلداري عمو و زن عمو توي مسير 10 ساعته؛ رضا توي دستهايم شكسته بود مادري بودم كه توي خواب غلت زده بود بچه‌اش را خفه كرده بود پدري كه بچه‌اش از دستش افتاده ؛ ماشين را روشن كردم و رفتم سر قبر؛ قبر تازه بود؛ هنوز سنگ نداشت؛ آب معدني را از ماشين آوردم آب معدني دماوند بود درش را باز كردم در ِ تمام آب معدي هاي دنيا انگار آبي است آب را ريختم روي خاك قبر گل شد گل ها را ماليدم به سرم به شانه هايم شب بود صداي سگ مي آمد شانه هايم گلي بود سرم گلي بود حافظه ام گلي بود خدا گلي بود زمين گلي بود صداي پارس سگها گلي بود.
به خواهرم گفتم ما فردا مي رويم زير چادر؛ ما يعني من و سيا و صمد؛ به مادرم بگو تا دلش مي خواهد بلند بلند گريه كند و مور بياورد.
سال نو همه تان مبارك
پانويس:
اين پست را مي‌خواستم قبل سال آپ كنم برنامه هايمان عجله اي شد و از همه چيز دور افتاديم طبيعتا الآن از زير چادر برگشته ايم و اصلا به دپرسي توي پست نيستم. سالي كه گذشت خيلي كم فيلم ديدم خيلي كم كتاب خواندم خيلي كم زندگي كردم به پيرهن چاك ماهرويان قسم كه سال 90 جبران مي‌كنم چرا كه اين تنها كاري است كه بلدم .

11 comments:

shokolate talkh said...

man geryam gereft matneto khoondam.cheghadr hamatoon hagh darin,mamanet,to,khaharet,ehtemalan zano bacheye reza,
faghat reza hagh nadash,nadare,va man.manam hagh nadaram hey narazi basham va negh bezanam.

هما said...

مهرزاد لعنتی باز اشکمو در اوردی
گذشت
امسالو زندگی کن

هما said...

مام رفتیم زیر چادر بارون(طوفان) دیروز فرارمون داد
فریدون سه پسر داشت رو خوندی؟

elham* said...

che khoob ke jobran mikonii
injoori hesesh kheyli behtare

بی تا said...

دهن ما رو که زدی سر صبحی ...

رامین خواجه پور said...

دهنت سرویس
دهنمو سرویس کردی
به پیرهن چاک ماهرویان قسم
به منم سر بزن رفیق خیلی ر=وقته خبری ازت نیست

kukuie said...

سلام و نوروز فرخنده باد. امید که سال جدیدبرایت سرشار از شادی وآرامش باشد. شادزی، مهر افزون

اراکده said...

امروز که مثل هر سه روز دیگر پنجاه و دوهفته دیگر سال قبلی اش ساعت 4 از خواب برخواستم شعری به ذهن امد که دلم جز مهر مهر رویان طریقی بر نمی گیرد و الا اخر... بعدش وقتی داشتم کفشامو می پوشیدم یادم اومد که این شعررا سر کلاس فارسی عمومی واسه یه بنده خدایی خوندم و اونجا طرف خیلی حال کرد و توی راه پله های تاریک که داشتم می رفتم حالم از این شعر به هم خورد و بعد یه سر به خاجوی کرمون زدم و این اومد :
یا ملولا عن سلامی انت فی‌الدنیا مرامی
کلما اعرضت عنی زدت شوقا فی غرامی
گر چه مه در عالم آرائی ز گیتی بر سر آمد
کی تواند شد مقابل با رخت از ناتمامی
طوطی دستانسرا شد مطرب از بلبل نوائی
مطرب بستانسرا شد طوطی از شیرین کلامی
پخته‌ئی کوتا بگوید واعظ افسرده دلرا
کی ندیده دود از آتش ترک گرمی کن که خامی
صید گیسوئی نگشتی زان سبب ایمن ز قیدی
دانه‌ی خالی ندیدی لاجرم فارغ ز دامی
درس تقوی چند خوانی خاصه بر مستان عاشق
وز فضیلت چند گویی خاصه با رندان عامی
گر به بدنامی برآید نام ما ننگی نباشد
زانکه بدنامی درین ره نیست الا نیک نامی
عارض بین خورده خون لاله در بستانفروزی
قامتش بین برده دست از نارون در خوش خرامی
تاجداری نیست الا بر در خوبان گدائی
پادشاهی نیست الا پیش مهرویان غلامی
ساکن دیر مغانرا از ملامت غم نباشد
زانکه در بیت‌الحرام اندیشه نبود از حرامی
عزیز از این قصه فسرده که گفتی بس دلم گرفت و غم خود فراموشم شد.
سال نو ات مبارک عزیز برادر.
صورت ات با بوسه هایم گل فشان
ای فدای تو رواق و بوستان

Hasti.N said...

می‌دونم که جبران میکنی‌، دست کم برای خودت. این فشار کم که نیست، مثل آوار آدم رو خورد میکنه. به خودت زمان بده.

Morteza said...

با آرزوی سالی بی تورم و پر رایانه ویارانه و کم دروغ
و البته سبز

نعیمه said...

به پیرهن چاک ماهرویان قسم که اگر به قسمی که خوردی وفا نکنی وای به حالت