داخلی- شب- کلبه
آدمهای داخل کلبه: یکی که همین الآن از دریا برگشته رفته بوده خودش را بکشد و این بار اولش هم نیست – آدم یاد برادر فروغ میافتد که
مست میکند
و مشت میزند به در و دیوار
و سعی میکند که بگوید
بسیار دردمند و خسته و مأیوس است
و ناامیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
همراه خود به کوچه و بازار میبرد
و ناامیدیش
آنقدر کوچک است که هر شب
در ازدحام میکده گم میشود
- صاحب کلبه هم که نشسته روی صندلیاش کتاب میخواند. - از آنهایی که میتوانستهاند الآن در نیویورکی توکیویی جایی مجتمعی بزرگ داشته باشند اما حالا آمدهاند در کلبهای دریایی به تکوتوک مشتریهایی رهگذر چایی میدهند - یکی هم که دارد نقاشی میکشد و تابلویی که میکشد خیلی شبیه تابلوی جیغ (ادوارد مونک) است. "زنی کج و کوله با دهانی باز و چشمهایی گرد که دارد جیغ میکشد و به جایی خارج از تابلو نگاه میکند.” شک نکنید همان اثر معروف است. حالا این نقاشی مدل هم میخواهد؟ از من بپرسید میگویم نه، اما برای اینکه ترکیب شخصیتهای داستان تکمیل شود باید این آقای نقاش خانمی جوان هم مدلش باشد نیمه عریان.
اینکه شما چند نفر آدم افسرده و روشنفکر را دور هم جمع کنید و همهی ژستهای روشنفکری دهههای پیشین را به آنها بدهید – کتاب، نقاشی، خودکشی، بیقیدی - ممکن است برای یک عدهای هم جذاب باشد عدهای که هنوز هم متعلق به دهههای پیشین هستند و در رویاهایشان چنین تصاویری دارند اما واقعیت آن است که الآن عصر شبکههای اجتماعی است؛ عصر فیسبوک و گودر؛ عصر سقط جنین و ترمیم بکارت؛ عصر همخانگیهای آپارتمانی؛ (ایران را میگویم) معنای این حرفهایم این نیست که شما حق ندارید فضای ذهنی یا خیالی یا اتوپیایی یا دیساتوپیایی یا رویایی یا کابوسی یا . . . خودتان را خلق کنید. اتفاقا یک مرور ذهنی و اجمالی از مهمترین آثار تاریخ داستانی جهان نشان میدهد نویسندگان بزرگ بیش از آنکه به واقعیت دلبسته باشند به ضد آن علاقمند بودهاند. ولی ضدی که جزییات متناسب خودش را دارد. واقعیت اما چیز دیگری است، مستقل و اکنونی – واقعیت همیشه در اکنون جاری است گذشته و آینده به تاریخ و اسطوره و وهم و رویا مرتبط است.
ضعفهای آشکار دیگری در داستان هست که میتوانست نباشد و البته به بیارتباط به سلیقهی مخاطب هم نیست. مثلا همان جملهی نخستین داستان: موج مرد را به ساحل کوبید. موج معمولا چیزی را – یا خودش را – به صخره میکوبد برای ساحل، کوبیدن خیلی مناسب نیست. یا "صدای او در سرش پر شده" که به نظرم اصلا نیازی به توضیح ندارد. خانم بابایی خودش هم اگر دوبارهخوانی میکرد متن را میتوانست چنین خطاهایی را تصحیح کند.
6 comments:
delam shoor oftad nakone chizi gofte basham ke az dastam delkhor shode bashi, banabarin agar azam narahat shodi bebakhsh:) dar morede ketab ke chizi nemidoonam pas hichi vali ye film didam ke doosesh nadashtam be name :investigating s.e.x!
آفرین به این خواننده ی با دقت.
من خودم شخصن اگه کتابی با اشتباهات واضح بخونم اعصابم انقدر خورد می شه که متنفر می شم از کتابه. اصلن کتاب به حساب نمید به نظرم..
می دونی قانون لنگ کفش در بیابان داره بد بلایی سر معیار ادبی ما می اره!
باید ببنی به چه چیزایی می گن شاهکار ادبی!
گيردادي به اين کتاب
من اگه یه روز نویسنده بشم امکان نداره کتابم رو بدم تو بخونی. چنان حال نویسنده رو می گیری که طرف باید بره خودکشی کنه.
بدیش اینجاست که معمولن هم درست می گی.
جناب میرزایی عزیز!
سخن شما متین! خیلی هم متین!
اما سبک و قالب و فرم و ... داستان را نویسنده مشخص میکند!
دیکتاتوری ادبی همین است که به نویسنده یگوییم:
آهای!! ننویس. اوضاع فرق کرده است. باید امروز را بنویسی... تو حق نداری روزهای آرمانی جوانی ات را قلم بزنی.
من با دوستان موافقم!! با تمام جدیت تلاش میکنم که کتابهابم به دست شما نرسد!! یا حداقل زمانی برسد که دوستان کارشناس قبل از شما پنبه اش را زده باشند.
Post a Comment