Friday, January 21, 2011

سرگشاده - کامنت‌آزاد


سرکار خانم لیلا بابایی فلاح
نویسنده‌ی مجموع داستان من، ایاز، ماهو
سلام
داستان "من،‌ایاز،‌ماهو" را خواندم؛ شاید حق داشته‌اید اسم همین داستان را بگذارید روی مجموعه‌تان؛ از سه‌تای قبلی بهتر بود؛ حتا از کلاغ که خیلی داستان خوبی بود و نوشتم درباره‌اش؛ البته سیر نزولی‌ای داشت. یعنی شروع داستان خیلی خوب بود احتمالی که از چشم‌انداز راوی دیده می شود و احتمال خیانت مادرش است در ترکیب با نگارگری خودش خیلی خوب بود؛ آن خطوط منحنی خیلی خوب آشفتگی‌های ذهنی دختر را نشان می‌داد. نقش و نگارهای روی فرش در تقابل با سادگی پیشین که دختر دوست‌تر داشته خیلی خوب پیچیدگی‌های روابط اجتماعی امروز را نشان می‌دهد در مجموع پارت اول خیلی خوب بود. اجازه بدهید در مورد پارت‌های دوم و سوم چیزی نگویم.

17 comments:

Hasti.N said...

ممنون از راهنمایی ت.

Unknown said...

خيلي ممنون به خاطر اين معرفي مبسوط

Anonymous said...

سلام.
همون نگفتنت معلومه که یعنی چی...
مرسی که معرفی کردی و ..
مرسی

مهدیه said...

ببین اون بالایی من بودم انقدر اعصابم....
بی خیال...
یادم رفته بود بنویسم

هما said...

داستان های این بابا رو خیلی وقت پیش خوندم و جزییاتش یادم نیس!
اما درمورد اون تابلوی جیغ واقعا یکی از تاثیر گذار ترین تابلوهایی بوده ک تا امروز دیدم حسش فوق العاده قویه بار ها هم ناخوداگاه کشیدمش ناخوداگاه ها!!!!

هما said...

و اینکه از حقیقت این عصر متنفرم.

مهدیه said...

ای ÷یرمرد فراموشکار گفتم که بیست و هشتم آخریش بود

سلام!

علامت سوال said...

سلام
من تو یه مقاطعی از زمان(متناوبه) کلا سکوت می کنم اما تو سکوتم می خونمت.
شعرام معمولا مربوط به شروع بحران می شن و بعدش سکوت محض تا بحران بعدی.
خوشحال شدم اومدی
مدتیه که تک هویتی شدی، نمی دونم این خوبه یا بد اما تغییریه که نظر منو جلب کرده

Unknown said...

از فيلم عجيب تر از بهشت بدم نيومد

مهربون said...

حالا هی کتاب بخون دل منو بسوزون ها

نعیمه said...

اینجوری یعنی این که باید کتاب رو خوند دیگه.
راستی سلام
تو خوبی؟

شکلات تلخ said...

نگفتی چرا داستانای این خانمو نقد می کنی؟از جارموش شب روی زمینو دوست دارم.کلا بهترین نیست برا من

هما said...

خوبی تو کجایی مهرزاد؟
ما ک بیخیالیم خیال بیخیالمون نمیشه!

نگار said...

پس کی می خوای برگردی و بنویسی؟آوا کجاست؟

مهدیه said...

سلام علیکم!
من که امتحانام تموم شده و خطم هم هنوز قطعه . تو چی؟ نمی خوای اینجا بنویسی؟

دونقطه said...

مرا که نینداخت ،
او (بنجامین باتن) به هر حال در میانه های عمرش جوانی را تجربه کرد ، اما این ها خیر ؛ اصلاً قصد تجربه ی جدیدی را نمی کنند .

- رفتم برای "گودبای لنین" ، چیز بدی نبود .

سیاووش said...

آقای مهرزاد میرزائی
همیشه این عذاب وجدان را داشته ام که چرا رمان های ترجمه شده را بیشتر از داستان های نویسنده های ایرانی می خوانم بعد که کتاب های آقای عباس معروفی را خواندم متوجه شدم وقتی خوب نوشته شده باشد اول اش را که دست گرفتی تا آخر اش می روی
مثلن فریدون سه پسر داشت را در 2 روز از پنجشنبه تا شنبه خواندم فکر کنم حدود 30 ساعت وقت ام را گرفت و تمام اش را با گریه که نه با عرررره بلند خواندم و البته دیگر ساکنین فکر کردند من دیوانه شده باشم باید.
این را هم که شما خوانده اید می خوانم حتمن خواندنی بوده که به نقد می ارزیده.