این چند روز که نبودم رفته بودم یافتآباد؛ اینجا اینجوریه که ملت وقتی می خوان مبلمان بخرن پا میشن هشتصد کیلومتر راهو زمینی یا هوایی میکوبن میرن تهران؛ بین ایلام و تهران دریا نیس وگرنه بعضیا ممکن بود به جای زمینی یا هوایی دریایی برن؛ هرجندکه بین شیراز و مشهد هم دریا نیس ولی سعدی میگه "قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان" البته شرط داره و شرطشو توی مصراع بعدی میگه و منم الان ترجیح میدم مثل الهی قمشهای که میگه "خودتون برین بقیهش رو بخونین" بگم خودتون برین ادامه اون مصرع رو بخونین که ببینین چجوری میشه از شیراز تا مشهد رو با کشتی رفت؟ بگذریم؛ داشتم میگفتم که ما رفتیم یافتآباد مبل بخریم بیاریم بچینیم توی خونه که یه عمر مهمونامون بشینن روشون و قبلش البته از در بیان تو چشمشون بخوره بهشون بگن واو چه مبلایی؛ با این نیت رفتیم توی پاساژای یافت آباد؛ در یک کلمه گرخیدیم؛ یعنی وقتی قیمت مبلا رو میپرسیدیم یا اونایی که روشون اتیکت زده بودو میخوندیم حالیبهحالی میشدیم؛ جلوتر فهمیدیم که ما گروه هدف سازندگان و فروشندگان این مبلا نیستیم؛ گروه هدف اونا مثلا حاجی بازاریایی هستن که با شکم نسبتا گنده و موهای احیانا دم اسبی و ریش سبیل گاهی پروفسوری میان چند دست با هم سفارش میدن میرن؛ عمرن هم چونه نمیزنن؛ زشته براشون؛ ما جامعه هدف کسایی بودیم که توی پاساژا نبودن؛ توی کوچه پسکوچهها و گاراژا و پستوها بودن؛ طبیعتا هم توی گاراژا و پستوا و پسکوچهها دیگه ازون فروشندههای اتوکشیده که توی مغازهشون چایی و نسکافه بهت تعارف میکنن خبری نیس؛ اینجا همهچی درهمه؛ جنسای دست دوم و تقلبی و آشغال پاشغال قاتی جنسای معمولی و خوبه؛ پارامترای موثر هم به شدت زیاده مثلا بعضی فروشندهها میگن این کار تمام چوبه و تو یا اعتماد میکنی یا نه؛ ممکنه پلیاستر باشه و پلیاستر باعث میشه وزن کار بره بالا و اگه وزن کار بره بالا هم برای کارگری که اینا رو بار میزنه بده هم برای ما که بخوایم توی خونه جابجاشون کنیم؛ تازه اگرم بشکنن که دیگه مثل چوب نیست که بشه با چسب چوب درستش کرد که مثل چینی میمونه که وقتی بشکنه دیگه شکسته؛ البته قدیما یه شغلی هم بوده به اسم چینیبندزن که من فقط شنیدم و ندیدم جایی؛ شاید بودن کسایی که چینی شکسته رو درست میکردن؛ ولی پلیاستر بندزن رو من نه دیدم نه شنیدم؛ تازه اینجوری هم نیس که با تکون دادن مبل توی مغازه بفهمی وزنش چقده و اگه سنگین حسش کردی بگی پلیاستره و اگه سبک بود فک کنی چوبه؛ چون بعضی پلیاسترا سبکن؛ اینا رو باس قشنگ نیگا کرد ببینی دونههای ریز سیاه بعد از رنگ زدن روشون هست یا نه؛ هرچند اگه نباشه باز معنیش این نیس که کار کاملن چوبه؛ یه نکته ریز دیگه اینکه بیشتر فروشندهها برای تبلیغ کارشون میگن کارش کار تهرانه؛ کار قم و ملایر که نیس؛ یکیشون حتا با افتخار پروانه کسبشو نشون داد که آدرس تهران روش بود؛ من البته نفهمیدم که مثلا یه نجار قمی یا ملایری نمیتونه کارش خوب باشه؟ بعضیا هم هستن که جنس دست دومو رنگ میکنن به جای نو میفروشن؛ خلاصه اینکه اینجا هزار نکتهی باریکتر ز مو هست که برای درکشون باید قدم توی راه بذاری و پیر داشته باشی و سیر و سلوک کنی؛ ما قدم گذاشته بودیم و نیتمونو هم که گفتم چی بود و پیر هم داشتیم؛ پیرمون عمهزینب بود که این مراحلو قبلا گذرونده بود و حالا صادقانه همه تجربه ها و آدرسا و روشا و نکته ها رو به ما یاد داده بود. حتا این نکته رو هم قبل از اینکه فروشنده ها بگن بهمون عمه زینب گفته بود که هرچی از هرجا خرید کردین فاکتورشو میدین به اونیکه بیشترین خریدو ازش کردین و اون براتون هماهنگ میکنه باربریشو.
راجع به بازار پرده و روتختی مولوی و بلورجات شوش هم نکاتی هست که شاید توی پستای بعدی بهتون گفتم شاید.