سالها پیش داستان کوتاهی خواندم از جک لندن که هنوز به خوبی یادم هست؛ داستان چند نفر بود که گیر یک عده بومی افتادند – شاید آدمخوار بودند - بعد بومیها میبردندشان توی چادر در حد مرگ شکنجهشان میکردند – شاید هم میخوردندشان شاید هم چیزهای دیگر – یکیشان که هنوز نوبتش نشده بود به بومیها یک پیشنهاد داد “ من بلدم یک مادهای درست کنم که مثل پماد وقتی بمالی به تنت دیگر هیچ شمشیر یا تبر یا چاقویی در آن اثر نمیکند “ از جزییات دیالوگهای بعدی که بگذریم نهایتا آن مرد معجونی ساخت و بر آن وردهایی خواند و محض اطمینان دادن به بقیه، آن را روی گردن خودش مالید و گردنش را گذاشت روی یک کندهی درخت و از قویترین مرد میان بومیها خواست که تیزترین تبرش را بردارد و با محکمترین ضربه بزند به گردنش چون مطمئن است که هیچ اتفاقی نمیافتد؛ همین کار را کردند و طبیعتا به مخض فرود ضربهی تبر، سر مرد چند متر آنطرفتر پرت شد. ترفند خوبی بود برای ترجیح یک مرگ آسان بر یک مرگ دردناک.
چند روز پیش در جوامع الحکایات و لوامع الروایات عدهای راهزن زنی را گرفتند و خواستند به او تجاوز کنند، زن از آنها خواست که این کار را نکنند و او در عوض به آنها جادویی خواهد آموخت که با آن هیچ شمشیری بر آنها کارگر نخواهد شد. ادامهی داستان مشابه داستان قبلی است.
اتفاقی بودن این میزان شباهت برایم باور ناپذیر است.
· جوامع الحکایات و لوامع الروایات / سدیدالدین محمد عوفی / به کوشش دکتر جعفر شعار / انتشارات علمی فرهنگی / چاپ نهم 1388
2 comments:
آقا مرسی از دعوت شما . واجب شدن دیدن و خواندن این شباهت .
سال نو مبارک
rahkare jalebi bood! saale noye shoma ham mobarak
Post a Comment