Tuesday, May 29, 2012

جان هالیدی


شصت‌وشش سال پیش، جان فورد از روی فیلمنامه‌ای که ساموئل جی.انجل و وینستون میلر نوشتن یه فیلمی می‌سازه که توش یه شخصیتی هست به اسم دکتر هالیدی که مدام مشروب می‌خوره و به نظر میاد از وقتی فهمیده یه بیماری مزخرف داره اینجوری شده که همه‌ش مشروب می‌خوره؛ دکتر هالیدی واقعاً دکتره یعنی پزشکه و البته الان دیگه پزشکی نمی‌کنه؛ مشروب میخوره و هفت‌تیر می‌کشه؛ یه جایی هم هست توی فیلم که می‌فهمیم هملتو از حفظه؛ پس معلومه آدم حسابیه. یه فاحشه‌ی مکزیکی – چی‌هواهوا – عاشق دکتر هالیدیه؛ مثل اینکه قراره با هم ازینجا برن،‌ برای همیشه.
فیلم با ارپ شروع میشه که گله‌ش رو می‌دزدن و برادرشو می‌کشن و مثل بیشتر وسترنای دیگه ارپ می‌خواد انتقام بگیره؛ قبلاً کلانتر بوده و دوباره کلانتر میشه
پای کلمنتاین وسطای فیلم– چونان مسافری که به ناگاه می‌رسد - به داستان باز میشه و همه‌چیو کمرنگ می‌کنه؛ انتقام، بیماری، هفت‌تیرکشی، چی‌هواهوا،‌ همه چی کمرنگ میشه یهو.
کلمنتاین، عاشق و در عین حال معشوق دکتر هالیدیه؛ دکتر هالیدی ولی نمی‌خواد این عشق و عاشقیو ادامه بده؛ شاید به خاطر بیماریش؛‌ یا به خاطر چیزی که بعضیا توی زندگی یهویی بهش میرسن که هیچی ارزششو نداره و به همین خاظر ترجیح می‌دی پشت کنی به همه چی،‌ عوض هملت خوندن هفت‌تیر بکشی و به جای پزشکی کردن مشروب بخوری و به جای کلمنتاین بری با چی‌هواهوا
دارم به زندگی خودم فکر می‌کنم؛ به چی‌هواهوا، به مستر چاوز، به این مرض لعنتی، به ادبیات؛خیلی دنیای مسخره‌ایه

پانویس: چونان مسافری که به ناگاه می‌رسد مصرعی است از غزلی از حسین منزوی با مطلع همواره عشق بی‌خبر از راه می‌رسد / چونان مسافری که به ناگاه می‌رسد

Monday, May 28, 2012

لیزبت



سکانسی هم هست در اواخر دختری با خالکوبی اژدها که لیزبت بعد از آن همه داستان و بگیر و ببند و بدو بدو و دنگ و فنگ و خلاصه بعد از کش و قوس‌های داستان یک دست کت‌شلوار خریده برای میکاییل که هدیه کند به او، بعد می‌بیند میکاییل با زن خودش است دارد زندگی‌اش را می‌کند کت‌شلوار را می‌اندازد دور توی آشغال ها و سوار موتورش می‌شود می‌رود.
بدجور حس لیزبت را می‌فهمم در آن لحظه

نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن
نامزد اسکار بهترین صداگداری
نامزد اسکار بهترین صدابرداری
نامزد اسکار بهترین فیلمبرداری
برنده اسکار بهترین تدوین

دختری با خالکوبی اژدها
محصول 2011 آمریکا، سوئد، بریتانیا،‌ آلمان
کارگردان: دیوید فینچر
نویسنده: استیون زایلیان بر اساس رمانی از استیگ لارسن

Friday, May 25, 2012

کریستی براون - فرشته-all is nothing ; nothing must end


یک بار وقتی که می‌خواستم از دانشگاه انصراف بدهم و یک سالی خانه‌نشین بودم و مدام آهنگ ابی را گوش می کردم که حالا دیگه تو رو داشتن خیاله
یک بار هم وقتی که به زندگی فرشته فکر می‌کردم که ساعت‌ها، روز‌ها، هفته‌ها،‌ ماه‌ها، سال‌ها سقف را نگاه می‌کند
یک بار هم وقتی که به زندگی فرشته فکر می‌کردم که ساعت‌ها، روز‌ها، هفته‌ها،‌ ماه‌ها، سال‌ها دیوار را نگاه می‌کند
یک بار هم وقتی که به زندگی فرشته فکر می‌کردم که ساعت‌ها، روز‌ها، هفته‌ها،‌ ماه‌ها، سال‌ها تلویزیون نگاه می‌کند
نوشتن درباره‌‌ی زندگی فرشته برایم سخت نیست غیرممکن است
یک بار هم وقتی که دکتر مدارا گفت ما بهش میگیم اس‌ام‌ای
یک بار هم وقتی کریستی براون با دندان سفره روی میز را گرفت کشید
یک بار هم وقتی تگرک می بارید و من جاده مهران را قدم میزدم و همسایه مان سوارماشینش کرد من را و هیچی نگفت
خیلی وقت‌ها این وبلاگ برایم جایی بوده که زخم‌هایم را باز کنم نمک بریزم رویشان و زجر بدهم خودم را؛ خودآزار بوده‌ام همیشه؛‌ هستم هنوز؛ فیلمی دیده‌ام که بسیار مایه دارد برای اینکار؛ بهانه‌ی خطرناکیست؛ آنقدر که خودم هم می‌ترسم درباره‌اش بنویسم
فقط دعوتتان می‌کنم به تماشایش
برنده اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اول برای دنیل دی لوییس
نامزد اسکار بهترین کارگردانی برای جیم شریدان
نامزد اسکار بهترین فیلم
نامزد اسکار بهترین فیلمنامه

پای چپ من: داستان کریستی براون
محصول 1989 ایرلند و بریتانیا
کارگردان: جیم شریدان


Tuesday, May 15, 2012

خوان


عجیب نیست اینکه آدم مثلاً عاشق زنی بشود که دارد زندگی‌اش را می‌کند؛ اصلاً عجیب نیست؛ اینکه مثلاً خوان عاشق کلارا شده باشد و ازدواج کرده باشد با او و آندره خیلی شبیه خوان باشد نتیجتاً و بدیهتا آندره هم عاشق کلارا می‌شود، هست؛ حالا اینکه در عمل چه اتفاقی می‌افتد خب به تعداد آدم‌ها داستان ساخته می‌شود؛ یک‌جایی مثل رمان قبلی که معرفی کردم – اپرای شناور - زن و شوهر در توافقی ایده‌الیستی و تا حدی رمانتیک پای عاشق را به خانه و به بستر زن هم باز می‌کنند و یک جایی مثل امتحان نهایی، کلارا بر زبان می‌آورد که درواقع آنچه آزارم می‌دهد این است که تو و او یک مرد نیستید یا من نمی توانم دو زن باشم. و در هزاران داستان نوشته و ننوشته‌ی دیگر هزاران شکل دیگر می‌یابد این امر بدیهی که عرض کردم.
نه این متن موضوعش مثلث‌های عشقی است نه امتحان نهایی موضوعش این است اما این دلیل نمی‌شود که من از آن ننویسم. تازه پای آبل هم درمیان است و خدا می‌داند چند نفر دیگر که حق دارند از کلارا سهمی داشته باشند گیرم در حد تعقیبی مفلوکانه یا ایمیلهایی روزانه روزانه روزانه؛
رمان عجیبی است رمان امتحان نهایی
عجیب و دشوار
دشوار از دو جهت: یکی اینکه به اذعان مترجم، متن اصلی به شدت زبان‌بازانه است و شاعرانه که در ترجمه بدیهی است که درنمی‌آید دوم اینکه متن پر است از ارجاعات تاریخی، ادبی، سیاسی، اجتماعی
و عجیب ازین جهت که سرگردانی آدم‌ها نه در پیرنگ داستان که در زبان روایت است.
با این حال خواندن دارد از چند حیث: یکی به خاطر کلارا که همه دوستش دارند و همه که میگویم آدم‌هایی از جنس هم یا سلایق و علایق مشترک؛ یکی هم به خاطر آرژانتین که دیکتاتوری بوده در زمان روایت رمان – هست هنوز؟ - یکی هم به خاطر این گرد و غبار لعنتی که شبیه است به مهی که بوینس‌آیرس را، رمان را، دربرگرفته
دنیای مسخره ای است مسخره مسخره مسخره
هنوز قانع نشده‌اید بخوانید رمان را؟ بگذارید از زبان نرودا بگویم (مثل حافظ که از زبان کمال – کمال الدین اسماعیل- گفته بود: ور باورت نمی‌کند از بنده این حدیث؛ از گفته‌ی کمال دلیلی بیاورم؛ گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر؛ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟)
«هر کسی کارهای کورتاسار را نخواند بدبخت است. نخواندن قصه های او بیماری نامرئی خطرناکی است که به موقع خود می تواند عواقب وحشتناکی به بار آورد. مثل این که کسی هیچ وقت هلو را نچشیده باشد. چنین کسی کم‌کم غمگین و غمگین‌تر و به طور چشمگیری رنگ‌پریده می‌شود و شاید به تدریج موهایش بریزد
بله
امتحان نهایی / خولیو کورتاسار / مصطفی مفیدی / داستان‌های آرژانتینی / انتشارات نیلوفر / 8500 تومان / 376 صفحه



Sunday, May 6, 2012

عاطفه


بازهم کلیشه‌های احمقانه و تکراری در فیلمی مزخرف و بی‌ارزش به نام شرایط؛ نوشته و ساخته‌ی مریم کشاورز؛ تنها دلیلی که میشه فیلمو تحمل کرد زیبایی یکی از بازیگرهای فیلم - سارا کاظمی - است ولاغیر؛

Friday, May 4, 2012

هلنا


الفی نمی‌خواهد – نمی‌تواند - قبول کند که پیر شده است از زنش – هلنا - جدا می‌شود و با دختری جوان رابطه‌ای تازه را آغاز می‌کند.

هلنا نمی‌خواهد – نمی‌تواند - قبول کند که شوهرش از او جدا شده است، مدام می‌رود پیش کریستال که فال می‌گیرد و پیشگویی می‌کند و انرژی مثبت می‌دهد به او.
سالی – دختر الفی و هلنا – که هنر خوانده حالا منشی یک گالری‌دار است و کم‌کم دارد وسوسه می‌شود با او که مرد خوش تیپی است و با زنش هم مشکل دارد رابطه‌ ایجاد کند.
روی – شوهر سالی – که اولین رمانش رمان موفقی بوده اما بعداز آن نتواسته کار موق دیگری بنویسد با دختری در آستانه‌ی ازدواج که همسایه‌اش است آشنا می‌شود و هم‌زمان رمان دوستش را که به تازگی مرده است به اسم خودش سپرده دست ناشر.
دختر جوانی که الفی با او آشنا شده یک فاحشه است که جیب الفی را هم خالی می‌کند؛‌
پیش‌بینی‌های کریستال درست از آب درنمی‌آید چون مردی که هلنا با او آشنا می‌شود – جاناتان - نه بلندقد است نه سبزه! (البته دختری که روی با او آشنا شده هم سبزه است هم قدبلند!)
گالری‌داری که سالی وسوسه می‌شود با او رابطه ایجاد کند با دوست سالی رابطه دارد.
دوست روی که تازگی‌ها مرده و روی رمانش را به اسم خودش دارد چاپ می‌کند درواقع نمرده و در کماست؛ حالش هم دارد خوب می‌شود!
همه چیز به همین مسخرگی و به همین تلخی است؛ در دنیایی که همه چیز به همین مسخرگی و به همین تلخی است یک راه پرطرفدار تن دادن به توهم است.
سویدریگایلف بود توی جنایت و مکافات که می‌گفت هرچقدر بیشتر بتوانیم خودمان را فریب دهیم بیشتر می‌توانیم زندگی را تحمل کنیم و این عصاره‌ی فیلم وودی آلن است شاید .
 

You Will Meet a Tall Dark Stranger

محصول 2010 آمریکا و اسپانیا
نویسنده و کارگردان:‌وودی آلن
98 دقیقه رنگی